آرشیو برای: "تیر 1396, 04"

دلخسته خداخداخدامےڪردم

? دلخسته خدا خدا خدا می‌کردم ? یک ماه برای تو دعا می‌کردم ? هر جمعه‌ی ماه رمضانی که گذشت ? تا وقت اذان تو را صدا می‌کردم ? سی روز به عشق دیدنت آقا جان ? من روزه خود به اشک وا می‌کردم ? در هر شب قدر وقت احیاء ارباب ? با یاد شما یاد و صفا می‌کردم ? ای کاش… بیشتر »

منم خب مثل این جماعت..

منم خب! مثل این جماعت،تعارف ڪہ ندارم خداے جان، خستہ شدم از گشنگے و تشنگے.. اما وقتے خاطرات رمضانیم ریڪاورے میشن و یادم میاد درست وسط مهمونیت بودم،جام امن بود،هیچ چیو هیشششڪے نمیتونست آزارم بدہ،اونوقت دلم میگیرہ!.. خب منم!دلم واسہ این حصار امن، دلم واسہ… بیشتر »

به پایان امداین ماه...

به پایان آمد این ماه و عبادت همچنان باقیست برای ما حرم بنویس، نجف تا کربلا کافیست… الســّـلامُ عَـلـیـکَ یـا اباعبدالله الحسین (ع) ?? بیشتر »

هنرجذب نداریم حداقل دفع نڪنیم.

?هنرجذب نداریم حداقل دفع نکنیم!! ? خواهر شهیدابراهیم هادی می گفت : ? یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، ? نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه… بیشتر »

ازشهدابه جامانده ها..

?توجه ?از شهدا به جامانده ها؛ هنوز هم شهادت مےدهند اما بہ “اهل درد” نه بے خیال ها فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست… باید زندگےمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان هم بوی شـهدا بگیرد … بیشتر »

یادداشت های اقاےپناهیان

?یادداشت حجت الاسلام پناهیان پس از ترخیص از بیمارستان و در آستانۀ پایان ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم بیماری‌های جسمی تا حدی تیمار شد و از بیمارستان نتایجی حاصل شد ولی با بیماری‌های فراوان روحی چه کنیم که در درمانگاه رمضان تیمار نشد و باقی… بیشتر »

گاهی چه راحت دروغ میگوییم.

گـــاهی چــه راحـت غیبت میکنیـم! چــه راحـت دروغ میگویـیم! راحـت با پدر و مادر تنــدی میکنیـم!? . در خیابان که راه میرویـم چـه راحـت این طـرف و آن طـرف را نگاه میکنیــم و کنترل نگاه را به فراموشی میسپاریـم!? . چه راحــت از نامحرم دلبری میکنیم…?… بیشتر »

امادل نشڪستیم..

منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد. جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بردهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند، حلاج گفت؛ آنهاروزه اند و برخاست. غروب… بیشتر »

ازمفهومی ترین عڪس هاےدنیا

‏یکی از مفهومی ترین عکس های دنیا! دخترک از دیدن چیزی ترسیده، اما دست خود را بر روی چشمان عروسکش گذاشته، تا او نترسد!! بیشتر »

گفتاکه شبرواست او..

گفتم که بر خیالت، راه نظر ببندم گفتا که شبرو است او، از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت، گمراه عالمم کرد گفتا: اگر بدانی، هم اوت رهبر آید #حافظ بیشتر »

به جزتو..

به جز “تو” هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفتم.. حتی #عشق را.! #حسین_پناهی بیشتر »

رفتن ڪارآدم هاست..

رفتن کار آدم هاست ! می آیند می مانند و یک روز چمدان می بندند ماندن اما … وای از این ماندن ! که تنها از دیوانه ها بر می آید دیوانه کارش دیوانگیست و ماندن …بودن د.ی.و.ا.ن.گ.ی.س.ت !!! و چه شیرین می.شود دنیا را دیوانه وار گذراندن …!… بیشتر »

ای تمام هستی من..

?زیبایی #حجاب وقتے اسٺ ڪہ ?رو در روے #خدا مےایستے ?و با او نجوا میڪنے ڪہ…. ✨اے تمام هستےِ من!                   تو مـرا اینگونہ خواسته اے بیشتر »

چادربه سرت کردی..

چادر به سرت? كرده اي و تفرقه افتـاد❗️ در مكـ?ـتب بي پايهء اسلام هراسـ?ــي پاريس و رم و تركيه?? و كـاخ كرملين? پيش تو❤️ رواني شده در ديپلماسی? #چادری‌ام✌ بیشتر »

دنبال چه میگردے??

​عضو استهلال ؛  دنبال چه میگردی ؟ بیا ! حضرت قرص قمر اینجاست ؛ رفتی روی بام ؟ #حضرت_ماه? بیشتر »

تنوردلت گرم

..احمد شاملو. تکیه کلامش بود؛ فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی ،می گفت “تنور دلت گرم…” معنی این جمله را بعدها فهمیدم … هرجا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم . انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری هرچه دلت… بیشتر »

دڪترنیستم امابرایت ده دقیقه...

:جملاتی فوق العاده از نیما یوشیج دکتر نیستم… اما برایت ده دقیقه راه رفتن،روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم، تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست، اما دیوانگى قشنگ تر است.. برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم، تا بفهمى هنوز هم،میشود بى… بیشتر »

ادم موفق ڪسے نیست ڪه..

به کوچه ای وارد می شدم که پیرمردی از آن خارج شد. پیرمرد گفت: نرو، بن بست است… گوش نکردم و رفتم… بن بست بود… برگشتم… به سر کوچه که رسیدم… پیر شده بودم… آدم موفق کسی نیست که همه چیز را تجربه کند. کسی است که از تجربه… بیشتر »

حرفےبراےگفتن نمےماند..

حرفی برای گفتن نمی ماند … وقتی دلی بی هیچ گناهی شکسته باشد … و خرده هایش چنان راه نفس کشیدنت را بند بیاورد … که هر نفست با درد باشد … و مدام چشمانت پر و خالی از اشکی شود که آن هم با درد است … “حرفی برای گفتن نمی ماند… بیشتر »

مورچه باش..ولی متفاوت.

مورچه باش! ولی متفاوت باش! ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ… ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ نایست .. ﺩﺭﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ .. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ خداوند ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﯼﺍﺕ… بیشتر »

ازگره هاے بےشمارزندگےگله نمےڪنم.

از گره های بی شمار زندگی گله نمیکنم… در اولین لحظه ای که بدنیا آمدم گره ای به نافم زدند که معنای گره را بفهمم همان لحظه دانستم که همیشه گره معنای بدی ندارد… شاید حکمتی در این گره هاست! با خوشبینی و صبر هر گره را با رنگی زیبا کنار گره بعدی میگذارم… بیشتر »

آدم هاهم مثل اشڪال هندسے هستند..

?"ﺁﺩﻣﻬﺎ ” ﻫﻢ ﻣﺜﻞ “ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻫﻨﺪﺳﯽ ” ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﻌﻀﯿﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ” ﻣﻮﺍﺯﯼ” ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ! ﺑﻌﻀﯿﻬﺎ “ﻣﺘﻘﺎﻃﻌﻨﺪ ” ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺳﻮﻫﺎﻥ ﺍﻋﺼﺎﺏ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﻣﺦ ﺁﺩﻣﻬﺎﻫﺴﺘﻨﺪ ! ﺑﻌﻀﯿﻬﺎ “ﻧﻘﻄﻪ ﺍﻧﺪ” ﮐﻮﭼﮑﻨﺪ… بیشتر »

روزی خواهم آمد..

به خاطرویادسهراب سپهری روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد… خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد  زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید  کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ … هر چه دشنام از لب خواهم برچید  هر چه دیوار از جا… بیشتر »

قایقی خواهم ساخت..

قایقى خواهم ساخت… با کدام عمر دراز؟ نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند. با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد. سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت… پس بگو ای سهراب؛ شعر نو خواهم ساخت! بیخیالِ قایق… یا که میگفتی: تا شقایق هست زندگی باید این… بیشتر »

شازده کوچولوسربرگرداندوکسی راندید..

قسمت مورد علاقه ازیک کتاب: روباه گفت: سلام. ! شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید،‌ ولی مودبانه جواب سلام داد. صدا گفت: من اینجا هستم،‌ زیر درخت سیب… شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی!… روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو… بیشتر »

شش وبیست دقیقه صبح.ـ

به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود.… بیشتر »

هرپرهیزکارے گذشته ای دارد..

ﻗﺴﻤﺖ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺍﺯ ﻣﺘﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻳﻮﻓﺴﻜﻰ؛؛؛؛؛ ﻫﺮ ” ﭘﺮﻫﯿﺰﮐﺎﺭﯼ ” ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ …..!!!!! ﻭﻫﺮ ” ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺎﺭﯼ ” ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ …..!!!!! ﭘﺲ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ !!!……… ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ : ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﻨﻢ …… بیشتر »

دبیرادبیاتی میگفت..

دبیر ادبیاتی میگفت: این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام!! سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد… یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه… بیشتر »

مشق هارابگذاریدجلو..

درسی اخلاقی از سهراب سپهری خیــــــــــــلی قشنگه حیفه نخونید. سخت آشفته و غمگین بودم… به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند! دست کم می گیرند، درس و مشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم ! و نخندم اصلا… ! تا بترسند از من و حسابی… بیشتر »

گاهی بایدنبخشید..

ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ: ﮔﺎﻫﯽ…!! ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ، ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ… ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.!! ﮔﺎﻫﯽ…!!! ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ، ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ… ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪی، ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ‌ای!!! ﮔﺎﻫﯽ…!!!… بیشتر »

ڪاش مےشدقلب هاآبادبود!

متنی بسیار زیبا از نیما یوشیج : ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ! ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!! ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ… بیشتر »

آیاجواب خوبی رابابدے مےدهند؟

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺍﺯ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎﺭﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ﻣﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖپ ﺍﺯ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺎﻻ میرﻓﺖ،ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ حالتی ﺩﻓﺎﻋﯽ درآورد ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ. ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ میکنی؟ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻧﺠﺎﺗﺖ ﺩﺍﺩﻡ… بیشتر »

نامه بابالنگ درازبه جودی..

از نامه های بابا لنک درازبه جودی ابوت جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای ازمردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند ومیخواهندهر چه زودتربه هدفی که درافق دوردست است دست یابنندو متوجه نمی شوند که آن قدر خسته شده اند که شاید نتوانند به… بیشتر »

بی تومهتاب شبے بازازآن کوچه گذشتم..

این شعرمریم حیدرزاده واقعاعالیه..بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید… بیشتر »

شهره عاشقان شدم..

‏گفت : چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی ؟ من ز برای این سخن، شهره ی عاشقان شدم … #مولانا بیشتر »

شهره ے عاشقان شدم

‏گفت : چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی ؟ من ز برای این سخن، شهره ی عاشقان شدم … #مولانا بیشتر »

عاشقانه ای برای چادرم..

ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺑﺮﺍﻱ چادرم ·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙ ﮔﺎﻫﻲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﻣﻲ ﺳﭙﺎﺭﻡ ﺗﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﻨﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺎﺯﻧﻴﺖ ﺭا ﮔﺎﻫﻲ ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻴﺲ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻱ ﺗﺎ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻱ؛ ﺗﻨﺖ ﺯﺧﻤﻲ ﺍﺳﺖ،ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ، ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺮﺣﻢ ﺯﺧﻢ ﺍﺳﺖ! ﻭ ﮔﺎﻫﻲ ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺍﻍ ﻣﻲ‎ﺳﻮﺯﻱ ﻭ ﺳﺮﺥ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻱ ﺍﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺮ… بیشتر »

برسرکه مےگذارمت..

•°•°•°•°•°•°•°•° تــوروحَــــــم رآ مـــی آرایـــی نــــه تَن ِ نَحیــــفَ و خــــاکی ام رآ بر سرم که مـــــــی گُــذآرمت رهــــآ می شوم از تمـــآم ِبنــــدهـای اســــآرت دُنـــیا… کنـــده می شوم از این زَمـــینِ خـــــــآکی و سبُـــک مــی شوم از… بیشتر »

برای چادربایدبه آسمان نگاه کرد..

هرگاه خسته شدی از این نیش و کنایه فقط سرت را رو به آسمان کن و بگو خدایا همه اش به خاطر رضای توست… ·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙ برای چادر….. باید به آسمان نگاه کرد…. برای چادر و حجابت به کنایه اطرافیانت نگاه نکن…. آسمانی شدن بهاء دارد… بیشتر »

گذشت ماه رمضان وهنوزروسیاهم..

اگر ڪہ #آرزویم درڪ ماہ ماتم توسٺ❤️ عنایتے اسٺ ڪہ از #خواهر مڪرم توسٺ گذشٺ ماہ #رمضان? و هنوز روسیاهم? امید من بہ شب اول #محرم توسٺ #صلی‌الله‌یا‌اباعبدالله? بیشتر »

ازمیان اشک هالبخندبزنید..

❤️﷽❤️ سرانجــام روزی به حکمت همه اتفاقات زندگیتان پی خواهید برد پس فعلابه سردرگمی هابخندید ازمیان اشکهـالبخندبزنید وهمواره به خودتان یادآوری کنید پشت هرحادثه ای دلیلـے نهفته است? بیشتر »

هربارکه ازخانه پابه بیرون میگذاری

یادت نرود بانو!  هربار که از خانه پا به بیرون میگذاری  گوشه ی چادرت را در دست بگیر و  آرام زیر لب بگو؛  “هذه امانتک یا فاطمة الزهراء"  بانو تو فرشته ترین خلقت خدایی  گاهی آنقدر پاک که پلیدی چشمان ناپاک را نمی… بیشتر »

مگراین چادری عهدقجرعشوه هم مےفهمد؟؟

مگر این چادری عهد قجر عشوه هم می فهمد؟ ·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙ نیشخندی زد و گفت: مگر این معشوقه دلبری می داند مگر این چادری عهد قجر عشوه هم می فهمد؟ راز صید پسران می داند؟ با دو جمله بتواند بکند مست دلی؟ با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟ راه رفتن که… بیشتر »

گل زمانے زیباست که غنچه هستش..

•*• غنچه هایى که چیده نمیشوند~~•~~مخاطب خانم ها هستند~~•~~  گُل زمانى زیباست که غنچه هستش …  اگر کمى به آن دقت کنید متوجه خواهید  شد که کمتر کسى هوس چیدنش را  میکند … لذا حجاب یه خانم مصداقش  همین هست که وقتى بى… بیشتر »

بعضی وقت ها ڪه دل چادرم مے شڪند..

چادر خاکی … بعضی وقتها که دل چادرم از اینهمه طعنه و تهمت می شکند … بر می دارمش با هم می رویم گلزار شهدا چند تا وصیت نامه هم برایش می خوانم حرفهای قشنگشان را برایش تکرار می کنم دل دو تایمان باز می شود … عاشق تر از همیشه بر می گردیم… بیشتر »

این چادرتابرسدبه دست تو..

بانو! این چادر تا برسد به دست تو هم از کوچه های مدینه گذشته هم از کربلا هم از بازار شام! چادرت را در آغوش بگیر و بگو برایت روضه بخواند بیشتر »

بـــی بـــی جان گدانمے خواهے؟

بـے بـے جان گـבا نمـے خواهـے ؟ בخترِ بـے وفا نمـے خواهـے؟ کاش می‌شـב زِ من سوال کنـے בخترم کربـلا نمـے خواهـے؟ بیشتر »

ازگوشه چشم توبه حالم اثری نیست..

?وداع باشب های ماه مبارڪ وقتے به دلم شوقِ نسیمِ سحرے نیسٺ ازگوشه چشمِ توبه حالم اثرے نیسٺ من دورترازدورشدم،دور زچشمٺ آنقدرڪه ازفیض وعطایټ خبرے نیسٺ تنهاشده ی شهرم وهمسایه ندارم اینجا گذرستانِ مرا رهگذرے نیسٺ از ناے دلم ناله ی جانسوز زدم من ڪز داغِ دلم… بیشتر »