امادل نشڪستیم..
منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد.
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.
حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بردهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند،
حلاج گفت؛ آنهاروزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم, اما دل نشکستیم
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عاشق کربلا در 1396/04/04 ساعت 03:02:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید