آرشیو برای: "آذر 1395, 05"

ای زینب..

​فکرشو بکن....  بری سوریه....  به همه بگی فردا میرم پیش بی بی.......  بری تو صحن...  پرچم ????یا عباس???? سربند ❤️کلنا فداک یا زینب❤️ بری تو حرم.....  ???????? |  روبه روی ضریح.........  دستتو بزاری رو قلبت با… بیشتر »

دوچیز..

​دو چیز شما را تعریف میکند: بردباری تان ، وقتی هیچ چیز ندارید و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید  تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی؛ یکی دیروز و یکی فردا  دو شخـص به تـو می آمـوزد: یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار اولی به قیمت… بیشتر »

دفترت رامیفروشی دخترم

​محشره این شعر : حتما وقت بزارید و بخونید.. (((دفترت رامیفروشی دخترم ؟))) باز شد درب کلاس و همچو رخش .. قامت استاد زد بر دٍیده نقش .. گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس .. پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس .. درب را مبصر پس از یک لحظه بست .. دست بالا برد… بیشتر »

فصل های کتاب

​"زندگی مثل فصلهای یک کتاب است تو نمی توانی قسمتهای نوشته شده را پاک کنی اما می توانی پایان زیبایی برای آن بنویسی زیرا تو نویسنده زندگی خودت هستی زندگیتون پر معجزه" ???????????? بیشتر »

عشق مهدی

​منتظران ظهور: ???????? بے عشق مهدے در دلم لطف و صفا نیسٺ لایق بہ خاڪ اسٺ آن دلے ڪہ مبتلا نیسٺ هرروز باید از فراقش نالہ سر داد مهدے فقط آقاے روز جمعہ ها نیسٺ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج ???????????????????????????????? بیشتر »

نگاه کن

​به پاهای خودت.... موقع راه رفتن نگاه کن.... داٸما یکی جلو هست و یکی عقب.... نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشه.... نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت.... چون میدونن شرایطشون داٸم عوض میشه.... روز های زندگی ما هم دقیقا همین حالته.... دنیا دو… بیشتر »

لیلی و مجنون

​‍ #زندگی_به_سبک_شهدا #شهیدمصطفی_چمران  ????لیلی و مجنون???? آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند????، عصر بود و من در اتاق عمليات???? نشسته بودم که ناگهان در باز شد و مصطفی وارد شد!???? تعجب???? کرده بودم. مرا نگاه???? کرد و گفت: "مثل اينکه خوشحال… بیشتر »