یکی ازدوستان شیخ نقل می کند..
یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط[عارف بزرگ] نقل میکند: مدتی بیکار بودم و سخت گرفتار، به منزل ایشان رفتم تا شاید راهی پیدا شود و از گرفتاری خلاص شوم، همین که به اتاق شیخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود:
« حجابی داری که چنین حجابی کمتر دیدهام! چرا توکلت از خدا سلب شده؟ شیطان سرپوشی بر تو قرار داده که نتوانی بالا را درک کنی! »
در اثر فرمایشات شیخ انکساری در من پدید آمد و خیلی منقلب شدم، فرمود:
« حجابت برطرف شد ولی سعی کن دیگر نیاید. »
بعد فرمود:
« شخصی بیکار است و مریض و دو عیال را باید اداره کند، اگر میتوانی برو قدری پارچه برای بچهها و خانواده او تهیه کن و بیاور. »
با این که من بیکار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه یکی از دوستان قدیم – که بزازی داشت – مقداری پارچه نسیه خریدم و به محضر ایشان آوردم. همین که بقچه پارچهها را خدمت ایشان بر زمین نهادم،
استاد نگاهی به من کرد و فرمود:
« حیف که دیده برزخی تو باز نیست، تا ببینی کعبه دور سر تو طواف میکند، نه تو دور خانه. »!
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن
به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عاشق کربلا در 1396/08/09 ساعت 05:07:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |