مادرش زولبیا دوست داشت..

مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه. نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه.

کلید انداخت ، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه. وسایل سفره افطار را آماده کرد. همه چیز را سر جایش گذاشت.

 زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو. نشست سر سفره. دو قاب عکس را آورد. یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه.
قدر باهم بودن را بدانیم…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.