شایدنتوانم اتش راخاموش کنم اما..
گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت!
پرسیدند : چه میکنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم…
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خدا میپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر میآمد!
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عاشق کربلا در 1396/04/03 ساعت 04:18:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید