دیگرنمی شودادامه داد.
برای همه مان،یک روزهایی هستند که می نشینیم کنج اتاق و همانطور که دست هایمان یخ کرده می گویم : دیگر نمی شود ادامه داد.
برای همه مان
روزهایی هستند که خودمان را روی مبل پرت کنیم و بگوییم از این بدتر نمی شود…
روزهایی که خیال میکنیم،دیگر هیچ وقت شاد و خوشبخت نخواهیم بود…
روزهایی که قید خودمان را می زنیم.. فکر میکنیم تاریخ مصرفمان گذشته و خودمان را جایی میان روزمرگی ها دور می اندازیم…
اما خیلی زود
دوره ی ِ روزهای ” دیگر از این بدتر نمی شود” ها
و شب هایِ ” دیگر نمی توانم “هایمان می گذرد .
یاد میگیریم که چگونه با روزهای بد تا کنیم و از آنها بگذریم …
«یاد میگیریم که روزهای بد می مانند»
نه تمام می شوند و نه کوله بارشان را از زندگی آدم جمع میکنند
«این ما هستیم که باید ، از بین آن شلوغی ها مسیرمان را ادامه دهیم»
روزهای بد می مانند و
این ما هستیم که باید برویم!!!
برای همه مان
روزهایی هستند
که باید در ابتدایشان تابلویی نصب کرد و روی آن نوشت :
خطر!روزهای بد، مشغول ِ کارند.
این ماییم که باید از چراغ قرمز های وقت گیر بگذریم!
از اندوه هایی که به زندگیمان فرمان ایست می دهند ..
یاد میگیریم که روزهای بد
دست انداز های بدموقعی هستند
که باید سرعت را پایین آورد و از آنها رد شد!
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عاشق کربلا در 1396/08/26 ساعت 01:04:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |