زیرتابوتشان میروم اما...
پنجشنبه 96/04/15
زیر تابوت شان میروم?
اما …☝️
زیر بار مرام و مسلڪ شان نمیروم !✋
یعنی چه؟?
یعنی
گاهی دچار شهدا بازے میشوم?
گلزار شهدا رفتنم، ترڪ نمیشود?
اماقرآن خواندنم ترڪ شده است?
اینجاست ڪه میفهمم?
ایمانم?
بدجور بو میدهد !?
.
ماراز سربریده میترسانی؟؟؟
پنجشنبه 96/04/15
سرباز_وطن ❤️?
داعش،چه ز"ماو کربلا “میدانی؟?
ما را ز سر بریده می ترسانی؟?
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم?
در مستی مرگمان نمی رقصیدیم?
ما شیفته ی راه شهادت هستیم?
سرباز وفدایی ولایت هستیم?
صد بار اگر کشته به راهش گردیم?
با جان دگر دوباره بر میگردیم?
شاگرد کلاس اول عباسیم?
پس روی حسین و زینبش حساسیم?
تا باز بفهمی که چه بی پرواییم?
با سر به سِتیزِ خنجرت می آییم?
کودک نشوی،گول خودت را نخوری?
باخنجر خود دست خودت را نَبُری?
پا را ز گلیم خود فرا تر نَبَری?
این لقمه بزرگ است،دهان را نَدَری?
با پا به سر بخت سیاهت نزنی?
با دست خودت گور خودت رانَکنی?
من درسم راخوب خوانده بودم.
پنجشنبه 96/04/15
من درسم را خوب خوانده بودم!!!
آماده برای کنکوری موفق!
همه چیز داشت خوب پیش میرفت!
از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم …
که ای کاش این کار را نمیکردم!
سوال اول آرایه ادبی بود
شعری از هوشنگ ابتهاج….
“بسترم …صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری….”
و نتیجه این شعر ….کنکوری با رتبه افتضاح بود…!
راستش من
سر جلسه کنکور
تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم!
دیدم که اینگونه پریشان شدم!
همه سرگرم تست زدن
و پسرکی سرگردان در خیابان ….!
نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن …حتما 100 میزنی!
هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال….
با یک شعر نیم خطی
گذشته را گره بزند به آینده!
فدای سرت ….
دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست!
عاشقت دورازحرم..
پنجشنبه 96/04/15
سلام_ارباب
عاشقٺ❤️ دور از حرم
احساس غربٺـ? مےڪند
باز باعڪس حرم
یڪ گوشہ خلوټ? مےڪند
باز با حال بُڪاء
زانوے غم? گیرم بغل
با خودم گویم
ڪہ آیااو اجابٺ مےڪند؟
ورود امام زمان ممنوع..
پنجشنبه 96/04/15
ورود امام زمان ممنوع!!!
شوخی نبودکه،شب عروسی بود!!
همان شبی که هزارشب نمیشود
همان شبی که همه به هم محرمند…
همان شبی که وقتی عروس بله میگوید
به تمامی مردان داخل تالارکه نه،به تمام مردان شهرمحرم میشود!
این را ازفیلم هایی که درفضای سبزداخل شهرمیگیرندفهمیدم!!
همان شبی که فراموش میشودعالم محضرخداست…
آهان یادم آمد،
این تالارمحضرخدانیست،تامیتوانید
معصیت کنید!!
همان شبی که دامادهم آرایش میکند…
همه وهمه آمدندحتی خان دایی…
اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد،حق پدری دارندبرما…!!
مگرمیشوداونباشد؟!
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود،اما آقا آمده بود…
به تالارکه رسیدسردرتالارنوشته بودند:ورودامام زمان ممنوع!!
دورترهاایستادوگفت دخترم عروسیت مبارک ولی…
ای کاش کاری میکردی تامن هم میتوانستم بیایم…
مگرمیشودشب عروسی دختر،پدرنیاید؟!من آمدم اما…
گوشه ای نشست وبرای خوشبختی دخترکش دعاکرد…
چه ظالمانه یادمان میرودکه هستی!
ماکه روزیمان راازسفره تومیبریم ومیخوریم،باشیطان میپریم ومی گردیم…
میدانم گناه هم که میکنیم،بازدلت نمی آید نیمه شب درنمازدعایمان نکنی
اشتباه میکنند
این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است
نه ساپورت های رنگاوارنگ
نه انواع شلوارهای پاره
و مدل های موی غربی
و نه روابط نا مشروع و دزدی
این روزها
فقط
در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده!!
اللهم عجل لولیک الفرج…. .
.
.
.برچهره دل ربای مهدی صلوات..