آدم هایی هستندکه دلبری نمیکنند..

آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود…
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند
با چاشنی قشنگ ” مهر”
لبخند میزنند
نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است…
لبخندشان مصنوعی نیست،
اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی….
اینها ساده اند
حرف زدنشان…
راه رفتنشان…
نگاهشان…..
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربانند….
“چقدر دوست دارم این آدمها را…

وقتی دیگران ترمزمیگیرندمن گازمیدهم.

?وقتی از «مایکل شوماخر»قهرمان هفت دوره از مسابقات اتومبیلرانی فرمول یک جهان رمز موفقیتش را پرسیدند
او در جواب فقط یک جمله گفت:
«تنها رمز موفقیت من این است
زمانی که دیگران ترمز می گیرند من گاز می دهم!»
مطالعه کن وقتی که دیگران خوابند .
تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند.
خود را اماده کن وقتی که دیگران در خیال پردازیند.
شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند.
کار کن وقتی که دیگران در حال آرزو کردنند.
صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردنند.
گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند.
لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگینند .
پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند.
و به خاطر داشته باش که موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن !

نام من چادراست.روزگارم بداست..

سلام.
نام من چـــــــادر است…
نام مادرم حجـــاب و پدرم عفـــاف است. .

روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم…
شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محافظت نکردید،
هیچ وقت یادم نمیرود…
از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد،
خاکی شدم….
وقتی سیلی خورد،
در صورتش بودم،
وقتی بین درو دیوار محسنش سقط شد، خونی شدم…..
خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد…
و شما با من چه کردید؟؟؟
شما کار را به جایی رساندید که می خواهند مرا با زور و بگیر و ببند به دیگران غالب کنند
و من خوب میدانم چرا کارم به اینجا کشیده شده…
از شماست که بر ماست…
شنیدم که می گفتید اگر میخواهی کسی را خراب کنی از او بد دفاع کن
و شما با من همین کار را کردید!
اگر شمایی که خود را وارثان من می دانید درست رفتار می کردید
و حرمتم را حفظ می کردید وضعیت من اینگونه نبود.

درزمان های گذشته...

???
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را وسط جاده ای قرار داد و برای این که عکس العمل مردمش را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و … با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط جاده بر نمی داشت.نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش ( کولش )بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک تخته سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :

“هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.”

درهرسفری که به ایران دارم.

? ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻘﯿﻢ ﻫﻠﻨﺪ،
ﭼﻨﯿﻦ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺩﻩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ نیست:

?ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻡ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎ، ﯾﺨﭽﺎﻝ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺑﺮﻗﯽ ﻭ … ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﻤﻮﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ایران ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ،
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ،
ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪﺍﻡ!

?ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟!!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻫﻠﻨﺪﯼ، ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﻧﺪﯾﺪﻩﺍﻡ!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩ، ﻧﻪ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ، ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ، ﻧﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ، ﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻭ ﻧﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ..!

?ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ‏(ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ‏) ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻟﯿﻪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻭﻻً ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻧﻮﻉ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﯾﮕﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐﺗﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﺩﻭﻡ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ…

?ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﯽﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ است.
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﻤﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺸﮑﻨﺪ!

?ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ، ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺿﻤﻦ ﺩﻋﻮﺕ نزﺩﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻡﺷﺎﻥ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺧﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

?ﺁﻧﻬﻢ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﯾﺎ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ بلکه ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳﯽ ﯾﺎ ﭼﻬﻞ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﻻ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ..!

?ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﺧﯽ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﺳﺖﺩﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺷﺪﻩ، ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻫﻠﻨﺪ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﯿﺮﻣﻨﻄﻘﯽ ﺍﺳﺖ…!

?ﺑﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺠﻤﻞﮔﺮﺍﯾﯽ ﻭ ﻣﺼﺮﻑﺯﺩﮔﯽ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻫﻢ ﭼﺸﻤﯽ ﻣﺎﺳﺖ!