ادم های زندگی هرکس چنددسته اند..

ادم های زندگی هرکس چند دسته اند!
بعضی ها اصل اصلند شبیهِ خودشان، ناب و دوست داشتنی.
بعضی ها کپی برابر اصلند، آنقدر شبیه دیگرانند که نمیفهمی چی توی سرشان میگذرد.
بعضی ها پیشنویس اند و هنوز آنقدر تکمیل نشده اند که بشود رویشان حسابی باز کرد.
بعضی ها هم پاکنویس اند، آنقدر چارچوبی و کادربندی شده اند که نمیتوانی حتی بهشان نزدیک شوی.
اما بعضی ها شعاری اند. از دور دل می برند و از نزدیک زهره! همه را شیفته ی افکار و حرفهای قلمبه سلمبه شان می کنند اما اگر تکانشان بدهی مشکی خالی اند که لق لق می کنند ..
مراقب آدمهای شعاری زندگیتان باشید
اینها می آیند که دلگیرتان کنند

خواهی نشوی رسوا..

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!‍

ولی قرآن چیزی دیگه میگه:

أکثر الناس ﻻ‌ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ”
بیشتر مردم نمۍدانند

أکثر الناس ﻻ‌ ﻳﺸﻜﺮﻭﻥ”
بیشتر مردم ناسپاس اند

*أکثر الناس ﻻ‌ ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ “
بیشتر مردم ایمان نمی آورند

أکثرهم ﻓﺎﺳﻘﻮﻥ”
بیشترشان گناهکارند

أکثرهم ﻳﺠﻬﻠﻮﻥ”
بیشترشان نادانند

أکثرهم ﻣﻌﺮﺿﻮﻥ”
بیشترشان اعتراض گرند

أکثرهم ﻻ‌ ﻳﻌﻘﻠﻮﻥ”
بیشترشان تعقل نمۍکنند

أکثرهم ﻻ‌ ﻳﺴﻤﻌﻮﻥ “
بیشترشان ناشنوایند

ﻭﻗﻠﻴﻞ ﻣﻦ ﻋﺒﺎﺩﻱ ﺍﻟﺸﻜﻮﺭ “
و کم اند بندگانی که شاکرند

ﻭﻣﺎ ﺁﻣﻦ ﻣﻌﻪ ﺇﻻ‌ ﻗﻠﻴﻞ “
و جز اندکی ایمان نمی آورند

پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست
بلکه در مورد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند.
راه درستِ خودت را برو

زنی ازخانه بیرون آمد..

#داستان_زیبا

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
زندگیتان سرشاراز عشق و محبت

اندیشه مکروهی درذهنم گذشت..

ﺷﯿﺦ ﺭﺟﺒﻌﻠﯽ ﺧﯿﺎﻁ تعریف میکرد:

ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ٬اﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻜﺮﻭﻫﯽ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﮔﺬﺷﺖ
بلاﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ

ﻗﺪﺭﯼ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺷﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﻗﻄﺎﺭ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻨﺪ
ﻧﺎﮔﺎﻩ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﻫﺎ ﻟﮕﺪﯼ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻤﯽﻛﺸﯿﺪﻡ،ﺧﻄﺮﻧﺎک ﺑﻮﺩ

ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﯾﻦ ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ؟!
ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺷﯿﺦ !ﺁﻥ ﻟﮕﺪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ی ﺁﻥ ﻓﻜﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﯼ
ﮔﻔﺘﻢ:آخرﻣﻦ ﻛﻪ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻡ

ﮔﻔﺘﻨﺪ: خب ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺭﺩ

ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮐﺎﺭﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ تفکر منفی هم می تواند تاثیر منفی ایجاد کند

عالم ز برایت آفریدم گله کردی..

سلام دوستان وقت بزارین اینوبخونین..ازطرف خدا،،

? عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
? از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی

? گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
?صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی

? جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
? از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی

? گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
? بر بخشش بی منت من هم گله کردی

? با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
? خواهان توأم، تویی که از من گله کردی

? هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
? با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی

? صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
? از صحبت با مونس جانت، گله کردی

? رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
? با این که نماز تو خریدم، گله کردی

? بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
? بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!

? از عالم و آدم گله کردی و شکایت
? خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..

همیشه شکر گذار خدا باش , و به آنچه داری قانع و شاد باش,

شکرت خدا???