ای زینب..

​فکرشو بکن…. 
بری سوریه…. 
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی……. 
بری تو صحن… 
پرچم ????یا عباس????
سربند ❤️کلنا فداک یا زینب❤️
بری تو حرم….. 

???????? | 

روبه روی ضریح……… 
دستتو بزاری رو قلبت با زبون بی زبونی بگی خانوم جاتون اینجاست….. 
بگی خانوم اجازه میدی برم دفاع کنم از حرمتون……????
بعد…
یه پلاک… 
یه لباس پلنگی… 
یه کلاشینکف… 
یه کلت… 
یه بیابون… 
بیابون نه بهشت… 
پشتت یه گنبد… 
انگار خانوم داره نگات میکنه… 
حس میکنی کنارته… 
بهت افتخار میکنه بهت لبخند میزنه… 
یه نگاه به پشت سرت به پرچم ????یا عباس???? میندازی… 
میگی ارباب تا اسم شما رو گنبد هست مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه… 

???????? 

خم شی بند پوتینتو سفت میکنی… 
سربندتو سفت میکنی کلشتو سفت میچسبی…..
اسلحتو به سمت دشمن میگیری میگی ❤️یا عباس❤️
یه ضربه میخوره به قلبت… 
قلبت شروع میکنه به سوختن…. 
از خون دستت میفهمی مجروح شدی….. 
میگی بی بی ببخشید شرمندم…????
دیگه توان ندارم…????
دوستات جمع شن دورت نفسات به شمارش بیوفته…????
چشمات تار ببینه…????
بی بی بیاد بالا سرت برا شفاعت…????
خون زیادی ازت بره…. 

???????? 

دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه اما….. 
بگی پاهامو بذارین زمین سرمو بلند کنین…????
بی بی اومده میخوام بهش سلام بدم..????
چند دقیقه بعد چشماتو ببندی…????
چند روز بعد خبر برسه شهید مفقود الاثر شدی….????????????????
گمنام درست مثل مادرت ????حضرت زهرا????…… 

عجب رویایی..

????????????????????????????????????????????????????????

اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک بحق بی بی زینب

????????????????????????????????????????????????????

????????

???????? @hejaaabb ????????

دوچیز..

​دو چیز شما را تعریف میکند:
بردباری تان ، وقتی هیچ چیز ندارید

و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید 
تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی؛

یکی دیروز و یکی فردا 
دو شخـص به تـو می آمـوزد:

یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار

اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت
آدما دو جور زندگی میکنن :

یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن،

یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن

همه يادشون ميمونه باهاشون چيكار كردى،

ولـى يادشون نميمونه براشون چـكار كردى
دنبال کنید????????????????????????????????????????????

دفترت رامیفروشی دخترم

​محشره این شعر : حتما وقت بزارید و بخونید..

(((دفترت رامیفروشی دخترم ؟)))

باز شد درب کلاس و همچو رخش ..

قامت استاد زد بر دٍیده نقش ..
گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس ..

پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس ..
درب را مبصر پس از یک لحظه بست ..

دست بالا برد و در جایش نشست ..
دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر ..

بود در سیمای این استاد پیر ..
با تحکّم گفت برجا ای کلاس ..

یک صدا گفتند آنها هم سپاس ..
بعد از آن استاد با لبهای ریز ..

گفت دفترهای انشا روی میز ..
یک به یک سر زد به کل میزها ..

باز گشت از پشت رخت آویزها ..
سر زد و دید و سر جایش نشست ..

چانه را انداخت در چنگال دست ..
گفت جمعا از شماها راضی ام ..

راضی از تدریسهای ماضی ام ..
درس انشای شماها خوب بود ..

هم مرتب بود و هم مرغوب بود ..
گر چه این یک درصد از بین صد است ..

این وسط اما یکی خیلی بد است ..
آخرین بار تو باشد یاسمن ..

مادرت فردا بیاید پیش من ..
دفترت کلا سیاه است و کثیف ..

با چه رویی می گذاری توی کیف ؟..
گر چه انشای تو زیبا بود و بیست ..

نمره ات اما به جز یک صفر نیست ..
زودتر بیرون برو از این کلاس ..

تا نبینم صورتت را ناسپاس ..
یاسمن اما فقط لبخند زد ..

بغض را با خنده اش پیوند زد ..
شرمگین بود و نگاهش غصه دار ..

پشت لبخندش نگاهی بی قرار ..
گفت بابایم پریشب گفته است ..

دفتری در آرزویم خفته است ..
آرزو دارد که مال من شود ..

دفتر انشای سال من شود ..
گر که قسمت بود و او کاری گرفت ..

دستهایش را به دیواری گرفت ..
چون حقوقش را بدادند و نخورد ..

مثل آن قبلی که یکجا خورد و برد ..
پول صاحب خانه را باید دهیم ..

بعد از آن هم نانوا آقا رحیم ..
مانده ی بقالمان حاجی حبیب ..

ذیحسابی های این مرد نجیب ..
بعد از اینها هم که مادر ناخوش است ..

کوره ی آجر پزی پشتش شکست ..
بس که آجر برده در سرما و سوز ..

شب نشد بی ناله هایش وصل روز ..
کاش دارویی به مادر می رسید ..

درد جانکاهش به آخر می رسید ..
بعد از آن دیگر منم با دفترم ..

مطمئنا دفترم را می خرم ..
چون خریدم می نویسم توی آن ..

تانباشد از سیاهی ها نشان ..
نیست لازم تا کنم من بعد از این ..

پاک مشق قبلی ام را نازنین ..
بعد از آن بر دفتر و بر یاسمن ..

آفرین میگویی ای استاد من ..
با اجازه میروم پیش مدیر ..

رو سیاهم من ، ببخش استاد پیر 
اشک در چشم معلم حلقه بست ..

نرم نرمک بغض قلبش را شکست ..
روی خود را برگرفت از بچه ها ..

شانه می لرزید و بغضش بی صدا ..
با همان چشمان بغض آلود گفت .

وای از شهری که وجدانش بخفت .
یاسمن بانو نمی خواهد نرو ..

جای خود بنشین ودیگر پا نشو ..
عینکم را شست اشک پاک تو ..

سوختم از سینه ی صد چاک تو 
دفترت خوب و قشنگ است و تمیز ..

حیف باشد مانده باشد روی میز ..
مثل قران می گذارم برسرم

دفترت رامیفروشی دخترم.

فصل های کتاب

​"زندگی مثل فصلهای یک کتاب است
تو نمی توانی قسمتهای نوشته شده را پاک کنی
اما می توانی پایان زیبایی برای آن بنویسی
زیرا تو نویسنده زندگی خودت هستی
زندگیتون پر معجزه”
????????????

عشق مهدی

​منتظران ظهور:

????????
بے عشق مهدے در دلم لطف و صفا نیسٺ
لایق بہ خاڪ اسٺ آن دلے ڪہ مبتلا نیسٺ
هرروز باید از فراقش نالہ سر داد
مهدے فقط آقاے روز جمعہ ها نیسٺ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج

????????????????????????????????