دوستی بابعضیامثل...

؟?:
???
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه‌ ای ست. هول هولکی و دم دستی، برای رفع تکلیف، اما خستگی‌ات را رفع نمی‌کنند. دل آدم را باز نمی‌کند. خاطره نمی‌شود! 
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است، پر از رنگ و بو. این دوستی‌ها جان می دهند برای خاطره‌های دمِ دستی.. این چای خارجی را می‌ریزی در فنجان، می‌نشینی با شکلات فندقی می‌خوری و فکر می‌کنی خوشحال‌ترین آدم روی زمینی. فقط نمی‌دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت می‌شود رنگ قیر… سیاه..

دوستی با بعضی آدم‌ها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد، باید انتظارش را بکشی، باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی، باید صبر کنی آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی، باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک خوب نگاهش کنی…عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشی‌اش و زندگی کنی…

مردم این زمانه.

جالبه.
.
.
تا که خلوت میکنم با خود؛ صدایم میکنند!
بعد ؛ از دنیای خود کم کم جدایم می کنند!

«گوشه گیری» انتخابی شخصی و خودخواسته ست
پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند!

مثل آتشهای تفریحم که بعد از سوختن -
اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند!

«ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات»
مردم این شهر اینگونه دعایم میکنند!!!

احتمالاً نسبتی نزدیک دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهایی صدایم میکنند !

مثل خودکاری که روی پیشخوان بانک هاست
با غل و زنجیر پایم جابجایم میکنند!

اصغر_عظیمی_مهر

نیکی هابه ما برمیگردند.

حتما بخونید
.
.
نیکی‌ها به ما باز می گردند

پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند …
مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گو‍ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت:
هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی دانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟ …..
بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت:
مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهر آلود را می خورد .
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گرد

_

مال کسی رانخوریم

بیایید امشب گریه و زاری نکنیم ،
الهی العفو نگوییم،
بیایید از امشب الهی القول بگوییم ،
با خدا عهد ببندیم کسی را قضاوت نکنیم،
آبروی انسانی را نبریم،
پشت سر دیگران صحبت نکنیم،
مال کسی را نخوریم،
دنبال تجسس مشکلات دیگران نباشیم،
ضعیفی را زیر پا له نکنیم،
بیایید مهربان باشیم ،
فقط مهربان… بیایید به پروردگارمان قول بدهیم
فقط کمی “انسان” باشیم فقط کمی…
بیایید دروغ نگوییم…

مالی کسی رانخوریم

بیایید امشب گریه و زاری نکنیم ،
الهی العفو نگوییم،
بیایید از امشب الهی القول بگوییم ،
با خدا عهد ببندیم کسی را قضاوت نکنیم،
آبروی انسانی را نبریم،
پشت سر دیگران صحبت نکنیم،
مال کسی را نخوریم،
دنبال تجسس مشکلات دیگران نباشیم،
ضعیفی را زیر پا له نکنیم،
بیایید مهربان باشیم ،
فقط مهربان… بیایید به پروردگارمان قول بدهیم
فقط کمی “انسان” باشیم فقط کمی…
بیایید دروغ نگوییم…

 
مداحی های محرم