امان ازدل زینب
شنبه 96/03/27
زینب امشب
شام غریبان پدر دارد..
یادش حتماً
بہ شام غریبان مادر است…
اما امشب،
در میان محارم
شام غریبان گرفتہاست
لا یوم ڪیوم زینب در غربت …
⛔️امان از دل زینب
در شام غریبان ڪربلا..
وقتی مسلمانی به نمازمی ایستد.
شنبه 96/03/27
?خــــزان گـنـــاهـــــان
#سلمان میگوید
✍زیر سایه درختی نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) بودیم.آن حضرت شاخهای را گرفت و تکان داد.برگهایی از آن بر زمین ریخت.بعد فرمود: نمی پرسید که چرا چنین کردم؟گفتیم: بفرمایید.
✍هنگامی که مسلمانی به نماز میایستد گناهانش مانند برگهای این درخت بر #زمین میریزد
? وسائل الشیعه،ج4ص30
کسی که دعا می کند دست خالی برنمیگردد
شنبه 96/03/27
استاد فاطمی نیا
استادی داشتم که از اولیاء خدا و بسیار مرد بزرگی بود ، خدمت امام زمان علیه السلام رسیده بود.
ایشان می فرمود زمانی که قراراست خیری به انسان برسد، شیطان به هر طریق ممکن تلاش میکند مانع رسیدن آن خیر شود.
برای مثال شب قدر میخواهی دعا کنی ، سریع ظاهر میشود و میگوید برای چه دعا میکنی!؟
مگر تا به حال دعاهایت مستجاب شده است!؟
اینها وسوسه های شیطان است و نباید به آن ترتیب اثرداده شود
گفته شد کسی که دعا میکند دست خالی برنمیگردد و بالاخره چیزی در کاسه او میریزند.
تتهاشامپوی موجود.
شنبه 96/03/27
طولانیه اما زیباست بخونید??
?نشانه های قحطی در ایران
اوایل دهه شصت تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود.
تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود
و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم.
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود.
صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت!
بگو مگو ها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد، خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب.
جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی …
نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت و پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود.
همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و … اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد
یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود.
همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود.
و اما امروز…
امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند
و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست.
از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا موبایل و تبلت و …
داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا
بستنی با روکش طلا !
و حال، این تن های فربه، تکیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های گرانقیمت از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم.
مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!
مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود!
صورت های دستکاری شده
جراحی های بیهوده
دلهای اجاره ای
متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و له کردن دیگران سیری ناپذیر شده است .
ورشکسته شدن انتشارات،
تعطیلی مراکز ادبی فرهنگی و هنری برایمان مهم نیست
ولی از گران شدن ادکلن مورد علاقه مان سخت نگرانیم!
می شود کتابها نوشت…
خلاصه اینکه این روزها
لبخند جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم
فقط کافیست یک ذرّه احساس کنیم که یکى مخالف نظر ماست آنوقت چنان نابودش می کنیم که انگار هیچ خدایی رو بنده نیستیم
قحطی امروز که ما ایرانیان در این روزگاران آن را به وضوح لمس می کنیم : قحطى اخلاق است!
قحطی همدلیست! قحطى رفاقت است! قحطی عشق است! قحطی انسانیت است
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻤﺎﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻓﻬﻢ ﺍﺳﺖ!
ببار ای آگاهی…
شش ساله که..
شنبه 96/03/27
بخونین جالبه.
? روزه قضا
شهید سردار مهدی زین الدین
چند روز قبل از شهادتش، از سردشت مےرفتیم باختران بین حرف هایش گفت: « بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم» تعجب ڪردیم!!!
گفت : « شش ساله هیچ جا ده روز نموندم کہ قصد روزه ڪنم. »
وقتے خبر رسید شهیـد شده، توی حسینیه انگار زلزلہ شد. ڪسے نمےتوانست جلوے بچہ ها را بگیرد توے سر و سینہ شان مےزدند. چند نفر بےحال شدند و روے دست بردندشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقے گفت: « شهیـد، بہ من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه ی قضا داره ڪے حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟ »
همہ بلند شدند نفرے یک روز هم روزه مےگرفتند، مےشد ده هزار روز…
? یادگاران، جلد ده، ص 94