امیددرزندگی معجزه می کند.

?معجـزه ی امیـد

سربازان از پیروزی در جنگ ناامید بودند.

فرمانده به آنها گفت:
سکه را بالا می اندازم، اگر شیر شد پیروز می شویم و اگر خط شود شکست
می خوریم.

سکه شیر آمد و شادی سربازان به هوا برخاست!
آنها به جنگ رفتند و بر دشمن پیروز شدند.

فردای آن روز فرمانده سکه را به آنها نشان داد، هر دو طرف سکه شیر بود!

✨امید در زندگی معجزه می کند

اثارگناه..

☘آن کس که خود سیر خورده است، دیگر بوی سیر را، نه از خود و نه از دیگران، احساس نمی کند. کسانی این بوی سیر را احساس خواهند کرد که خود سیر نخورده باشند.

گناه نیز بوی بدی دارد که خود گناهکاران به علت ارتکاب گناه، آن بو را احساس نمی کنند؛ اما آن ها که مرتکب گناه نمی شوند کاملاً بوی نا مطبوع آن را استشمام می کنند.
??????

توصیه ام اخلاص بود..

بخونین خیلی جالبه..از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!

اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین…
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی…
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم…
??
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود…
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا…
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم…
??
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی…
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم…
??
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه…
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!

#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم…
??
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران…
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار…
حضورم را متوجه اش نکردم!

#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار…
از حال معنوی ام…
گذشتم…
??
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی…
هیبت خاصی داشت…
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل
کم آوردم…
گذشتم..
??
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی…
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!

#ایثارش را دیدم…
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم…
??
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند…
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند…
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب…
??
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان…
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت…
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم…
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد…
..
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت…

#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید

✋❤️اللهم عجل لولیک الفرج

خداوندادوچیزراازمن بگیر

خداوندا!
دو چیز را از من بگیر:
خودمحوری و غرور
که اولے داشته هایم را از من مےگیرد
و دومے پاکے ام را…

پروردگارا!
دو چیز را در درونم ارتقا ببخش:
ایمان و صبر
که اولے داشته هایم را بیشتر مےکند
و دومے نداشته هایم را به من نزدیک مےکند.

خدایا!
کمکم کن که به دو چیز مبتلا نگردم:
فراموشے و ناسپاسے
که اولے پاکے جسم را از من مےگیرد
و دومے آرامش راازمن می گیرد..

هنگام دعا دودست خودرابالاببرید.

?✨آیت الله مجتهدی تهرانے (ره):

شخصی هنگام دعا کردن یک دستش✋ بلند بود با دست دیگرش دکمه اش را می بست

?شب خواب دیده بود که از آن دستش که بالا گرفته بود نور ساطع است اما این دستش که مشغول دکمه بستن بوده تاریک بود

✨هنگام دعا هر دو دست را بلند کنید وتا می توانید دست هایتان را دراز کنید

✅چون همین دست دراز کردن سبب جاری شدن اشکتان میشود و خداوند هم دعایتان را اجابت میکند