موضوع: "بدون موضوع"

هیچ کس را به کلبه تنهایی ام راه نخواهم داد..

هیچ کس را به کلبهِ تنهایی ام
راه نخواهم داد
وقتی که حالِ دلم با خودم خوب است؛
در زمانه ای که انگار
مردمانش قسم خورده اند
با بودن هایِ موقتی شان
حالِ خوبِ دلت را بگیرند و بروند
من ترجیح می دهم
منزویِ کلبهِ تنهاییِ خود بمانم…

گاهی باید در اوج نیاز نخواست...

گاهی باید رد شد، باید گذشت؛
گاهی باید در اوج نیاز نخواست…
گاهی باید کویر شد و با همه تشنگی
منت هیچ ابری را نکشید…
گاهی برای بودن باید محو شد،
باید نیست شد…
گاهی برای بودن؛ باید نبود…
گاهی باید چترت را برداری
و رهسپار کوچه هایی شوی
که مدت هاست هیچ رهگذری
از آن عبور نکرده…
گاهی باید نباشی…

|سیدعلی صالحی|

تنهایی خوب چیزی ست..

تنهایی خوب چیزی ست
منتظر هیچ کس نیستی
نه قول و قراری داری
نه ترسِ از دست دادن
نه رویای بدست آوردن
نه شاکی داری، نه شاکی می شوی از چیزی

همه چیز را ساده می گیری
ساده غذا می خوری
ساده لباس می پوشی
ساده فکر می کنی

هیچ اضطرابی برای چک کردن صفحه مجازی ات نداری، چون مخاطب خاص نداری

در قید و بند رسیدن به خودت نیستی
هر وقت که دلت خواست، و به هر شکل که دلت خواست، میزنی بیرون
و تا هر ساعتی که دلت خواست بیرون می مانی

هیچ کس را در انتظارِ خودت در هیچ جا نداری

بی حسی
و مثل آدمی که به هیچ جا تعلق ندارد، آزادی

تنهایی خوب چیزی ست
سرِ همۀ قرارها
خودتی و خودت

قضاوت نمی کردیم.

بچه ڪه بودیم
قضاوت نمی کردیم
همه یکسان بودند

بزرگ ڪه شدیم
قضاوتهای درست و غلط باعث شد
ڪه اندازه دوست داشتنمون
تغییر ڪنه،ڪاش هنوز
همه رو به اندازه بچگی
دوست داشتیم
ڪــاش!

حال خوبت را به هیچ کس گره نزن...

حال خوبت رابه هیچکس گره نزن
یادبگیر؛ بدونِ نیاز به دیگران
شاد باشی ، بخندی و امیدوار باشی
باور کن؛
این مردم.. حوصله ی خودشان را هم ندارند!
تو بایدخودت دلیلِ اتفاقات خوب زندگی ات باشی

گاهی حق دارید...

گاهی حق دارید از عشقی که بی دریغ ورزیدید
و قدرش را ندانستند دلتان بگیرد…
می توانید عشقتان را کم کنید…
یا حتی اگر دیدید نمی توانید تحمل کنید ؛
دستِ بودنتان را بگیرید و به نقطه ای دور از دلِ آدم ها
سفر کنید…
زیرا عشقی که بی پاسخ بماند ،
مثل سمی کشنده است .
در گلو بغض میشود
در چشم ها اشک
و در قلبتان “تیر” !

شما حق دارید خودتان را از آدم ها بگیرید
و هیچکس در هیچ کجای دنیا نمی تواند محکومتان کند…

اگرزمانی خواستی بگریزی..

از دست مردم به هر کجای دنیا که بگریزی؛ باز پیدایت می کنند!
اگر زمانی خواستی گم بشوی، جوری که هیچ کسی تو را پیدا نکند، در خودت فرو برو.
سکوت کن!
مردم به تنها جایی که برای پیدا کردنت سر نمی زنند، درون یکدیگر است.
آدم ها درون خودشان از تنهایی می پوسند…
گم می شوند…
می میرند…

تواول بگو!

تو اول بگو!
تو آدمِ “دوستت دارم” گفتن باش،
نه آدمِ “منم همینطور”
مسئولیت دارد،شجاعت میخواهد
اما تهِ تهش دلت نمیسوزد
 که به زبان نیاوردى…

#علی_قاضی_نظام

پاییزجان بایدبگویم توتقصیری نداشتی...‌

پاییز جان
حالا که تنها چند روزِ دیگر مهمان ما هستی، باید بگویم
تو تقصیری نداشتی…
ما آدم ها خیلی چیز ها را خراب کردیم
ساده و حواس پرت بودیم، آنجا که باید وانمی دادیم وادادیم
آنجا که باید رها می کردیم سخت گرفتیم…
ما در لحظه زندگی کردن را بلد نبودیم
امروز را در دیروز گذراندیم و فردا را قبل از امروز دلشوره گرفتیم…
ما رویا داشتیم اما شجاعتِ جنگیدن برای رویاهایمان را نداشتیم…
ما خودمان را دوست نداشتیم و دوست داشتنِ دیگری را بلد نبودیم، ما بندبازی بودیم که تعادل نداشتیم…
ما رفیق می خواستیم اما رفاقت را چرتکه انداختیم…
ما همراه می خواستیم اما با هم بودن را به تکرار و عادت آلوده کردیم…
ما به دنبال عشق بودیم اما اطرافمان را خوب نگاه نکردیم…
ما قول دادیم اما دل به قول هایمان ندادیم…
ما عاشق شدیم اما نگهدارِ عشق نبودیم؛ ما عشق را بازیچه کردیم…
ما ماندن بلد نبودیم و از رفتن هیچ نمی دانستیم…
ما حرف داشتیم اما قهر کردیم، ما گفتگو را بلد نبودیم…
ما حق داشتیم اما جراتِ باز پس گرفتنش را نداشتیم…
ما زیاده خواه بودیم و قدر شناس نبودیم…
ما فراموشکار بودیم
به جای درس گرفتن از اشتباهاتمان
آن ها را
هر روز و هر ماه و هر سال تکرار کردیم،
فصل ها را بهانه کردیم
تا ضعف هایمان را بپوشانیم…
پاییز جان
تو همیشه زیبا و شکوهمند و پُر تب و تاب بودی
این ما بودیم که تو را دلگیر کردیم

بعضی آدم ها ناخواسته متهم اند..

سنگ ها را نمی دانم
اما گنجشک ها مفت نیستند!
قلبشان می تپد.
نگویید سنگ مفت، گنجشک مفت
بعضی آدمها ؛
ناخواسته ؛ همیشه متهم اند!
همیشه مقصرند…
بخاطر سکوتشان.مهربانیشان
گذشتشان بی کینه بودنشان
کمک نخواستنشان بی آزار بودنشان!
گویی جان می دهند برای اتهام بستن.
و از همه بدتر اینکه ؛
خوبی هایشان زود فراموش می شود!

خوب همیشه زیباست..

اگر حق با شماست، به خشمگین شدن نیازی نیست؛
و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!
صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است
وصبوری در راه خدا، ایمان است.
اندیشیدن به گذشته اندوه،
و اندیشیدن به آینده هراس می آورد؛
به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد.
در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا؛
زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمی‌ماند؛
اما آنچه خوب است، همیشه زیباست.

برای یک لحظه هم که شده...

کل دنیـــآ رآ هـــم کـــه دآشتــه بآشــی . . .
بــآز هــــم دلتــــ میخــوآهــــد . . .

بعضــی وقتهــــآ . . .
فقـــط بـعـضــی وقتهـــآ . . .

بــرآی یـکــــ لحظــــه هـــم کـــه شـــده . . .
همــــه دنیـــآی یـکــــ نفــــر بآشــی…..!!!

اشکشان دم مشکشان است...

مردهاعاشق که میشوند
اشکشان دم مشکشان است
دوباره برمیگردندبه دوران کودکی شان تازن ها برایشان مادری کنند
زن ها که عاشق میشوند…
چه‌میگویم؟؟
زن که عاشق نمیشود
زن باتمام زنیتش مجنون میشود
باشانه های ظریفش کوهی میشود بادو دست تااگرمردش خواست زمین بخورد دو دست رادورش حلقه کندوبعددورش بگردد
زن ذاتاًموجودیست باقدرت
تازمانی که…
دست روی نقطه ضعفش بگذارندو…
دلش بشکند
آنقدرخردش کنندکه اگر ریزه هایش را به هم بچسبانی قلبی به اندازه بندانگشت بیش برایش باقی نماند
زن ها شیره تلخ دنیارا می مَکند
وزمانی اشکشان دم مشکشان میشود
که میخواهندباقطره قطره اش کسی رااز چشمشان بیاندازند…

?فاطمه سادات حجت پور

....

بعضی ها خیال می کنند
دوست داشتن
ساده است
خیال می کنند
باید همه چیز خوب باشد
تا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشند
اما…
من می گویم
دوست داشتن درست از زمانی شروع می شود
که بی حوصله می شود
که بهانه می گیرد
که یادش می رود بگوید
دلتنگ است
یادش می رود
با شیطنت بگوید
دوستت دارم
دوست داشتن از زمانی شروع می شود
که خنده هایتان بغض شود
بغض هایتان آغوش بخواهد
و ببینید آغوشش کمرنگ است
اگر در روزهای ابری و طوفانی
دوستش داشتی
شــــــــــاهکار کرده ای

همه یک روز عوض می شوند..

همه یک روزى عوض میشوند و میروند.
از بهترین دوستانتان بگیرید تا کسى که خیلى به آن اعتماد دارید
هیچ چیز در این دنیا ثابت نیست
بعد از شب
صبح است و در آفتاب باران میگیرد.
ما به آفتاب اعتماد کردیم
و چتر نبردیم
اما ناگهان باران زد.
این مثال ها براى آدم ها هم صدق میکند
وقتى به کسى اعتماد زیادى کنیم
ممکن است عوض شود و برود.
پس حواستان باشد به چه کسى اعتماد میکنید!

|سروش کلهر|

ازمترسکی سوال کردم...

از مترسکی سوال کردم
آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده‌ای؟
پاسخم داد و گفت:
در ترساندن و آزار دیگران
لذتی بیاد ماندنی است
پس من از کار خود راضی هستم
و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم.

اندکی اندیشیدم
و سپس گفتم:
راست گفتی من نیز چنین لذتی را
تجربه کرده بودم.

گفت:
تو اشتباه می‌کنی
زیرا کسی نمی‌تواند چنین لذتی را ببرد،
مگر آن که درونش
از کاه پر شده باشد!

|جبران خلیل جبران

زن ها اگرشاد باشند قلب خانه می تپد...

زن ها اگر شاد باشند، خانه می تپد
زن ها اگر موهایشان را شکل دهند اگر صورتشان را آرایش کنند
اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند.
زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند، بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند.
اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد
حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد
اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد،
تمام اهل خانه را به غم کشیده است. آری زن بودن دشوار است.
زنان ارمغان آور شادی، گذشت و خنده اند.
یادمان نرود قلب خانه باید بتپد…
.
آقای محترم
مراقب قلب خانه ات باش!

مادربزرگم همیشه میگفت دل نبند..

مادربزرگم همیشه میگفت دل نبند،
هیچ‌کسی وجود نداره که بخواد پای دلت بمونه، این آدما از بس رفتن دیگه موندن رو یادشون رفته و هی هوس رفتن به سرشون میزنه. میگفت دست خودشون نیست، زیاد موندن آدم رو خسته میکنه و اگه دل ببندی تا یه جایی با تو میان، مثلا یکی تا سر کوچه باهات راه میاد و بعدش خسته میشه میذاره میره.
اونی که میاد و میمونه باهات عاشقته، اونی که عاشقت باشه به رفتن فکر نمیکنه، حتی اگه بخاد بره تو رو هم با خودش میبره و نمیزاره تنها باشی.

گفت میدونی؟ اونی که عاشقت باشه فقط به تو فکر میکنه نه رفتن…
مادر بزرگم همیشه راست میگفت، دل بستن به آدما میتونه بدترین اشتباه باشه، آدمایی که فقط ی قدم باهات راه میان و قدم بعدی میزارن میرن و تو میمونی تنها…
آدمایی که رفتن رو به موندن ترجیح میدن…

این که قبل از نشستن پای سفره...

همین که این روزها صبحِ زود از خواب بیدار شویم و ببینیم چند لایه ابرِ خاکستری آسمان را پوشانده اند ،
روی شیشه ی پنجره ها بخارِ غلیظی نشسته است و یاکریم ها پشتِ همین شیشه های بخار گرفته کز کرده اند ،
اینکه قبل از نشستن پایِ سفره ی صبحانه به پوشیدنِ یک ژاکتِ اضافه پناه ببریم
و تا از خانه زدیم بیرون سرمایِ مطبوعی را حس کنیم،
دست هایمان را تویِ جیبِ بارانی هایمان بگذاریم
و رویِ کرور کرور برگِ زرد و نارنجی قدم برداریم ،
همه اش یعنی هنوز می شود به “اصالت"ِ فصل ها ایمان داشت!
هنوز هم می شود به این تکرارِ لذت بخش چشم دوخت!
“این خوب است که فصول و ماههای سال خودشان را آنطور که همیشه بوده اند از ما دریغ نمی کنند …”

نمی دانم کدام را راضی کنم!!!

نمی دانم کدام را راضی کنم
دلی که میخواهد
عاشق باشد…
یا
عقلی که میخواهد
عاقل باشد…!
من، لای کتاب زندگی
مانده ام؛
لای فصلی بدخط و تلخ
بنام تحمل
کاش آدمی می توانست
دلش را به
صندوق امانات بسپارد،
و با اولین قطار به تعطیلات برود…

نمی دانم کدارم را راضی کنم؟

نمی دانم کدام را راضی کنم
دلی که میخواهد
عاشق باشد…
یا
عقلی که میخواهد
عاقل باشد…!
من، لای کتاب زندگی
مانده ام؛
لای فصلی بدخط و تلخ
بنام تحمل
کاش آدمی می توانست
دلش را به
صندوق امانات بسپارد،
و با اولین قطار به تعطیلات برود…

رسیدن قدم اول رفتنه...

رسیدن قدمِ اولِ رفتنه..
آدما نمیان که بمونن،
اونا میان که بهت برسن و ازت بگذرن!

وقتی خیالشون از بودنت راحت بشه،
وقتی داشتنت رو تجربه کرده باشن،
دیگه دلیلی برایِ موندن ندارن..
آدما نمیان که بمونن
فقط می‌خوان یک‌ بار بهت رسیده باشن..!

چه کسی گفته؟؟؟

چه کسی گفته ما باید خودمان “دوستت دارم هایتان” را کشف کنیم!؟
بدون آنکه کلامی بگویید!
بدون آنکه کاری کنید!
مگر میشود!؟
من میگویم دوست داشتن و گفتنش به تنهایی کفایت نمیکند جانم..
نمیشود که تو نگویی و من بفهمم؛
من میدانم دوستم داری
اما باید ببینم…
زنان تا چیزی را نبینند و حس نکنند
باورشان نمی شود
باید میانِ شلوغی شهر
بیایی و بگویی دوستش داری
وقتی حواسش نیست
دلتنگ است
حتی وقتی نمیخواهد باشی؛ باید بیایی و بمانی کنارش…
اگر اولویت زندگی ات نباشد و بگویی دوستت دارم
خنده اش میگیرد؛ باور کنید
ما زنان باید اول و آخر تمام حرف هایتان باشیم…

کاش یکی باشد..

کاش یکی باشد
مسلط به دوست داشتن
با پیش فرضِ ماندن
آنقدر که اضافه اش
از آغوش‌ات بزند بیرون!
و بداند زندگی
بی دلبری های مکرر
نه آبی گرم می‌کند،
نه دل

|مریم قهرمانلو|

جواب اذیت کردن دیگران..

?جواب اذیت کردن دیگران ?
حاج اسماعیل دولابی(ره)
‌"هر وقت کسی شما را اذیت کرد و ناراحت شدید، نمی خواهد به کسی بگویید، بلکه (( استغفار ))کنید؛
هم برای خودتان و هم برای کسی که شما را اذیت کرده است.
? بگو: بیچاره کار بدی کرده است. اگر فهم داشت نمی کرد. وقتی استغفار می کنی خداوند دوست دارد. قلبت باز می شود.

? این قلب یک جوری است که اگر کسی به او خوبی کند، از او تشکر نکند ناراحت می شود. اگر کسی هم اذیتش کرد ناراحت می شود.
در این جا باید استغفار کرد تا قلب انسان باز شود.
آن وقت می بینی که چقدر بزرگ شده ای.
گر دو مرتبه این کار را کردی دیگر غم نمی تو‌اند شما را بگیرد.
چون راهش را بلد هستی .

ازاول زلزله کرمانشاه یک ژست خوشگلی..

⛔️ - از اول زلزله کرمانشاه، یک ژست خوشگلی! راه افتاده است در این فضای مجازی که بجای نذری برای امام حسن علیه السلام، به زلزله زده ها کمک کنیم؛
به جای هیأت … 28صفر، به زلزله زده ها کمک کنیم؛
به جای صرف پول برای پخت غذا در 28 و 30 صفر ، به زلزله زده ها کمک کنیم!
بماند که زلزله زده ها هم آویخته بر عبای حسن علیه السلام هستند!

?مدعیان محترم! بیاید یک کمپین بگذارید که هزینه ی یک ماه لوازم آرایشتون را خرج زلزله زده ها کنید؛
هزینه ی چالوس و نور رفتن و ویلا گرفتن را؛ هزینه ی کافی شاپ رفتن ها را؛ هزینه ی اسکی و اسب سواری را؛ یا سفرهای دبی و انتالیا و المان و کانادا و… را

?یک کمپین بگذارید که امسال پالتو و بوت نخریم و خرج زلزله زده ها کنیم!
اصلاً بیایید این دو ماه آبان و آذر هزینه ی شارژ اینترنتتون را خرج زلزله زده ها کنید!
یا پول یک ماه بنزین ماشینتون که تو خیابونها میچرخید را بدید و این یک ماه را با اتوبوس رفت و آمد کنید!

?شب یلدا خرج نکنید و ولنتاین نگیرید و پارتی برگزار نکنید و خرج زلزله زده ها کنید!

باز هم لازمه مثال بزنیم که معلوم شود مشکل از وضعیت زلزله زده ها نیست و از شور و شعوری ست که حسن علیه السلام در جان مردم می ریزد و از آن می ترسید؟!!

و یک عده هم ظاهر زیبا و جذاب و بشر دوستانه ی! جملات شما را می بینند و باور می کنند و بهتون کمک می کنند در ترویج حرفاتون!

?لم دادید کنار لپ تاپتون، کیک و قهوه تون را می خورید و برای اعتقادات مردمی نسخه می پیچید! مردمی که جان و مالشون را در راه حسین بن علی علیه السلام می دهند؛ حتی ارمنی ها و زرتشتی ها!

?انگار همه فهمیدند که هر چه داریم، از محرم و صفر داریم؛ به هر بهانه ای بر 28صفر تیر می زنند…
اما فراموش کرده اند فرمایش رسول خدا(ص) را که فرمودند:
ان لقتل الحسین حرارة فى قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا…
همانا این محبت و این شور حسینی در قلوب مومنین هرگز خاموش نخواهد شد.

#ما وظیفه خود را بلدیم !! این #شمایید که وظیفه خود را نمی دانید .

هرکسی که مرامیشناخت صدایم میکرد..

هر کسی که مرا میشناخت صدایم میکردمنطقی، بی احساس،گاهی هم سنگدل اما واقعا اینطوری نبودم شاید از پر احساس ترین آدمها هم احساساتی تر بودم
اما اعتقاد داشتم نباید
افسار این احساسات را رها کنم
نمیخواستم بی موقع اسیر عشق باشم
همه احساساتم را سرکوب کردم
تا بماند برای وقتش
تا بماند برای آدم اصلی …

کاش یکی باشد..

کاش یکی باشد
مسلط به دوست داشتن
با پیش فرضِ ماندن
آنقدر که اضافه اش
از آغوش‌ات بزند بیرون!
و بداند زندگی
بی دلبری های مکرر
نه آبی گرم می‌کند،
نه دل

|مریم قهرمانلو|

امان ازعشق...

امان از عشق!
از این سیلاب ویرانگر
از این زیبای سحرانگیز جادوگر
مرا سوزاند
مرا میراند
درخت عقل و تدبیرم
زِ برگ و بُن همه خشکاند
چه بی رحم است و بی‌احساس!
فریبم داد!
خدایم را به یغما بُرد
خدایش نگذَرَد از او!
تمامِ اعتبارم را به آنی شُست
همه دیوانه ام خواندند
مرا از جمع خود راندند
بِبُرد او آبرو از من
خرابم کرد
مرا آلود
به من او بردگی آموخت
دهانم را به هر پرسش
به جادو دوخت!
مرا او کُشت
مرا او سوخت
وَ مرگم را تماشا کرد
به بادم داد…
حلالش من نخواهم کرد
به روی آن پُلِ معروف
بگیرم من گریبانش
خداوندا! تو یارم باش
در آن جا هم
پناه آرم به تو از عشق!

توزن هارانمی شناسی...

تو زن ها را نمی شناسی…
آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند
هیچ کدام از حرف هایت یادشان نمی رود
حتی می توانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی…
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان می ماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی…
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند…
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح می دهند…
می دانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می کنند
و تو شناگر ماهری هستی، که وانمود می کند شنا در سطح آب را دوست دارد
و هر از گاهی هم به خیال خودش زیرآبی می رود…
البته به خیال خام خودش

اما ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻧﺪ:
- ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ می فهمند، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ می کنند.
- ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﺭﺍ می بینند، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
- ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺶ ﺭﺍ می بینند، ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند.
- ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﻧﺪ.

وسیع باش..

وسیع باش…
دلتنگ که شدی…
منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند…
بلند شو و قدمی بردار…
دل کسی را شاد کن…
دلت خود به خود باز می شود… قوی باش…
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی…
خودت را دوست داشته باش…
تا همچنان باشی…
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست… صبور باش…
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد…
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پبچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد…
کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی… و عاشق باش…
برای آنکه دوستش داری دعا کن…
بدون آنکه دلیلی برای دوست داشتنت بیابی…
ببین چه احساس رضایتی پیدا خواهی کرد… وبقول دوست عزیزی…
خداوند قادرترین کارگردانیست که بارسیدن… سپیده دم میگوید:نور -صدا-حرکت…
اوزیباترین فیلم هستی را کلید می زندومن بهترین نقش را برایت آرزو دارم…

اگرقایقت شکست.باشد!

?اگر قایقت شکست، باشد!

دلت نشکند! دلی را نشکنی

اگر پارویت را آب برد، باشد!

آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری

اگر صیدت ازدستت رفت، باشد!

امیدت از دست نرود!

امیدت_بخدا_باشد

دیگرنمی شودادامه داد.

برای همه مان،یک روزهایی هستند که می نشینیم کنج اتاق و همانطور که دست هایمان یخ کرده می گویم : دیگر نمی شود ادامه داد.
برای همه مان
روزهایی هستند که خودمان را روی مبل پرت کنیم و بگوییم از این بدتر نمی شود…
روزهایی که خیال میکنیم،دیگر هیچ وقت شاد و خوشبخت نخواهیم بود…
روزهایی که قید خودمان را می زنیم.. فکر میکنیم تاریخ مصرفمان گذشته و خودمان را جایی میان روزمرگی ها دور می اندازیم…
اما خیلی زود
دوره ی ِ روزهای ” دیگر از این بدتر نمی شود” ها
و شب هایِ ” دیگر نمی توانم “هایمان می گذرد .

یاد میگیریم که چگونه با روزهای بد تا کنیم و از آنها بگذریم …
«یاد میگیریم که روزهای بد می مانند»
نه تمام می شوند و نه کوله بارشان را از زندگی آدم جمع میکنند
«این ما هستیم که باید ، از بین آن شلوغی ها مسیرمان را ادامه دهیم»
روزهای بد می مانند و
این ما هستیم که باید برویم!!!
برای همه مان
روزهایی هستند
که باید در ابتدایشان تابلویی نصب کرد و روی آن نوشت :
خطر!روزهای بد، مشغول ِ کارند.
این ماییم که باید از چراغ قرمز های وقت گیر بگذریم!
از اندوه هایی که به زندگیمان فرمان ایست می دهند ..
یاد میگیریم که روزهای بد
دست انداز های بدموقعی هستند
که باید سرعت را پایین آورد و از آنها رد شد!

وقتی کسی حالش بده...

✅ﯾﮏ درس ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ، ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ ……؟
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ ……
ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ …..
ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ …..
ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ …..
ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ …..
ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ
ﻧﺰﻧﯿﺪ …..
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ …..
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ …..
ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ …
ﻮ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ …..
ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ ….
ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﭙﺰﯾﺪ …
ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ . ….
ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ …
ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ ….
ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ ….
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ …..
ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ ….
ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ ….
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ….
ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ ….
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ …..
ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ …..
ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﻤﮑﻪ ….
ﮐﺘﺎﺏ : ﻋﺸﻖ ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻧﺎﻡ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ : ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﺁﺭﻭﻥ ﺗﯽ ﺑﮏ

زیادجدی نگیرحال خرابم را...

ﺯﯾﺎﺩ ﺟﺪﯼ ﻧﮕﯿﺮ
ﺣﺎﻝِ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﺭﺍ !
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ
ﺗﻨﻬﺎ
ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺍﺯ ﺩﻧﺪﻩ ﯼ ﺭﺍﺳﺖِ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﻧﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
ﻧﻪ ﺣﺮﻓﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﻫﺎﯼِ ﺟﺪﯾﺪ
ﺩﺍﺭﺩ ﺧﺮﺧﺮﻩ ﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺟَﻮَﺩ . .
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻫﺎﯼِ ﺩَﻡ ﺑﻪ ﺩَﻡ….
تو جدی نگیر…

همیشه مقداری دلگرمی داخل جیبت باشد...

همیشه مقداری دلگرمی داخل جیبت باید باشد
که اگر ناگهان در خیابان
یا در گوشه یک کافه
یا حتی در خواب
سرمای نا امیدی به سراغت آمد
یا بغضی دهانت را تلخ کرد
دلگرمیت را از جیب در بیاوری
گوشه دهانت بگذاری تا ارام ارام شیرینیش در و جودت بپیچد
یا مثل ژاکتی گرم دور خودت بپیچی و منتظر تابش خورشید بمانی
دلگرمی همیشه باید باشد
و …
وای به تمام لحظه هایی
که هرچه جیب ها و کیفت را بگردی
دلگرمی پیدا نشود ……

پشت تمام بغضهایت گم شده باشی...

برای نبودن که . . .
همیشه لازم نیستــــــــــ
راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا
پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ،
گم شده باشی …
این روزها خوبم ،
ڪار میڪنم ،
شعر میخوانم،
قصه می نویسم

و گـــــــــــاهی…
دلم که برایتــــــــــــ . . .
تنگ میشود!!

تمام خیابانها را ،
با یادتـــــــــــ . . .
پیاده میروم !!

یک عمربایدبگذرد..

یک عمر باید بگذرد
تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود…!
و چقدر دیر می فهمیم که
زنــدگـی همین روزهاییست که
منتظـر گذشتنش هستیم …!
همیشه بیاد داشته باشیم و فراموش نکنیم.
“مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست!
“مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!????صبحتون بخیر

زن هانمی گویند دوستت ندارم.

زن‌ها نمی‌گویند “دوستت ندارم”
اما
وقتی کسی کوچ کند از دلشان،
بافتنی می‌بافند
در عوض بافتن گیسوهایشان.

اگر کسی کوچ کند،
ناخن‌هایشان را کوتاه می‌کنند،
موهایشان را قیچی.

شروع می‌کنند به
بستن دکمه‌های پیراهن ِ یقه‌سپید آویزان روی چوب‌لباسی.
شروع می‌کنند به ،
محکم کردن شال و روسری‌شان.

به جای آنکه موهایشان را روزی چند بار شانه کنند،
شانه‌شان را می‌شکنند.

به جای آنکه روزی چند ساعت روبروی آینه بایستند
می‌نشینند و انار دانه می‌کنند.
می‌روند و
ظرف می‌شویند
خانه‌تکانی می‌کنند،
حتی اگر عید نباشد.

به جای آنکه عطر بخرند،
کتاب شعر می‌خرند.

زن‌ها
نمی‌گویند “دوستت ندارم”
اما وقتی “دوستت ندارند”
دیگر هیچ نخی
نمی‌تواند این دکمه‌ی افتاده را،بدوزد به پیراهنِ خاطراتشان.

بعد می‌بینی،
سال‌هاست گذشته است
و هنوز غبارِ نشسته روی قابِ عکس دونفره‌تان
پاک نشده است…

کوچ پرنده هارادوست ندارم.

کوچ پرنده ها را دوست ندارم
*میدانم
پرنده ای ک کوچ کند
دل کندن را بلد است
من یاکریم های پنج دری خانه ی مادربزرگ را
به تمام پرستوهای مهاجر
ترجیح میدهم
یا این گنجشک های کوچک
که تمام زمستان را میلرزند
اما
میمانند
عاشقانه ❤️

زندگی بدون روزهای بدنمیشود..

“زندگی بدون روزهای بد نمی‌شود”
بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم
اما روزهای بد، همچون برگ های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می‌ریزند
و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می‌شکنند!
و درخت استوار و مقاوم برجای می‌ماند…
عزیز من!
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند…
زندگیو سخت نگیریم…

شایدزمین لرزه حادثه باشد...

فاجعه_خود_ماییم
شاید زمین لرزه حادثه باشد، آن‌قدر ناگهانی که ستاد حوادث غیرمترقبه هم غافلگیر شود! شاید آن‌قدر بدموقع اتفاق بیفتد که پیش از بیدار شدن، دیگر هیچ وقت طعم بیدار شدن را نچشیم. شاید آن قدر قوی باشد که دنیا بچرخد، دنیای‌مان بچرخد و خوشبختی‌مان را بچرخاند.

اما باور کنیم ایراد از زمین و زمان نیست که غمگین‌ترین منطقه دنیا، هر روز غم جدیدی را تجربه می‌کند. زمین در همه دنیا می‌لرزد. حادثه همه جا اتفاق می‌افتد. ولی هیچ‌کجا به اندازه ما از بی‌مسئولیتی رنج نمی‌برند. هیچ‌کجا به اندازه ما نمی‌گویند «پیشگیری» و «نوسازی»، آن‌قدر که وقت نکنند معنای این واژه‌ها را بفهمند و تازه بعد از فاجعه پیدای‌شان شود.
هیچ‌کجا زیر سقفی که با راه رفتن هم گچ از آن می‌ریزد به کودکان درس انسانیت نمی‌دهند. هیچ‌کجا به‌خاطر شندرغاز بیشتر، جان دیگران را به خطر نمی‌اندازند و خانه‌ای نمی‌سازند که حتی موقع ساختنش هم خطر ریزش دارد. هیچ‌کجا به‌خاطر خانه ساختن زیرمیزی و شیرینی نمی‌دهند و نمی‌گیرند. هیچ‌کجا آن‌قدر زندگی برای‌شان بی‌معنی نشده که همه چیز را با پول قابل معاوضه بدانند.

باور کنیم زمین لرزه نیست که تعادل ما را به هم می‌زند بلکه خودمان همدیگر را هل می‌دهیم. باور کنیم همدردی فقط هشتگ و ارسال کمک و اشک ریختن بعد از حادثه نیست. همدردی، انسان بودن است. همدردی حس مسئولیتی است که پیش از حادثه داریم، برای تبدیل نشدنش به فاجعه.
شاید زمین لرزه حادثه نباشد. شاید خشم زمین است از ما که این‌قدر نسبت به زندگی و به انسان، بی‌تفاوت شده‌ایم. شاید مرده‌ایم، پیش از آنکه فاجعه‌ای اتفاق بیفتد. شاید فاجعه خود ماییم. کاش از حالا مراقب هم باشیم.

مهرشاد_مرتضوی

همین؟؟؟

همین؟
بیایى و بزنى و بروى و ببخشید؟!
نه جانم!
با یک کلمه
هیچ چیز مثلِ اولَش نمیشود
باید وجود داشت
باید ماند و جبران کرد
“ببخشید” را همه بلدند؛
مثلِ نقل و نبات به زبان مى آورند…
چیزى که قحطى اش آمده
همین “ماندن” است
همین “جبران” کردن…

امیدچیزخوبی است...

امید چیز خوبی‌ست
مثل آخرین سکّه
مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله
مثل آخرین کشتی
آخرین سکّه نمی‌گذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمی‌گذارد که ناامید از ترمینال‌ها برگردی،
آخرین گلوله نمی‌گذارد که سرباز اسیر شود،
کسی که امید دارد فقیر نیست،
همیشه چیزی دارد،
یادم رفت از آخرین کشتی بگویم،
آخرین کشتی حتی اگر هم نیاید
نمی‌گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود…

فقیرازخواب بیدارشدوگفت...

???
دزدی در خانه فقیری می جست

فقیر از خواب بیدار شد و گفت:

ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،

ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم
عبید_زاکانی

همین؟؟؟

همین؟
بیایى و بزنى و بروى و ببخشید؟!
نه جانم!
با یک کلمه
هیچ چیز مثلِ اولَش نمیشود
باید وجود داشت
باید ماند و جبران کرد
“ببخشید” را همه بلدند؛
مثلِ نقل و نبات به زبان مى آورند…
چیزى که قحطى اش آمده
همین “ماندن” است
همین “جبران” کردن…

هردختری مرزهایی دارد..

هر دختری مرزهایی دارد
برای دست هایش
برای موج موهایش
برای قلبش
و اگر مرزهایش را برای کسی بشکند
و اگر از مرزهایش عبور کنی
باید مرد باشی
باید پای تمام جمله ها و رفتارهایت باشی
قصه ی زنده به گور کردن دختر ها را شنیده ای؟
دختر ها خود را از درون زنده به گور میکنند …

#نیکتا_جمشیدی

برخوردخداوندبا انسان های خوب وبد..

?برخورد خداوند با انسان های خوب و بد!

✅روایت شده از امام صادق علیه السلام که رسول خدا فرمودند:

?خدای تبارک و تعالی میفرمایند:
هیچ بنده گنهکاری را وارد بهشت نمیکنم، مگر اینکه:

?او را به مرض و بیماری مبتلا میکنم تا کفاره گناهانش باشد
و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود،
کسی را بر او مسلط میکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد.

?یا رزق و روزی اش را کم میکنم تا کفاره گناهانش باشد
و اگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود
جان گرفتن او را سخت میکنم

? و یا در قبر بر او سخت میگیرم تا وقتی که بدون هیچ گناهی نزد من آید و اورا وارد بهشت کنم…

❄️اما کسی را که میخواهم وارد جهنم?کنم:

♨️ او را صحیح و سالم میگذارم،
♨️رزق و روزی اش را زیاد مى کنم و جان دادن او را آسان می گردانم تا وقتیکه نزد من آید ، هیچ حسنه ای نداشته باشد(و حقی بر من نداشته باشد) ودر همان وقت او را وارد جهنم کنم…

?????????
?مسندالرسول ج1 برگرفته شده از بحارالانوار ج 6 ص17

امیدچیزخوبی است..مثل

امید چیز خوبی‌ست
مثل آخرین سکّه
مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله
مثل آخرین کشتی
آخرین سکّه نمی‌گذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمی‌گذارد که ناامید از ترمینال‌ها برگردی،
آخرین گلوله نمی‌گذارد که سرباز اسیر شود،
کسی که امید دارد فقیر نیست،
همیشه چیزی دارد،
یادم رفت از آخرین کشتی بگویم،
آخرین کشتی حتی اگر هم نیاید
نمی‌گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود…

ازدیگران شکایت نمیکنم.

این دو جمله ی کوتاه، ارزش بارها خوندن داره!

از دیگران شکایت نمیکنم،
بلکه خودم را تغییر میدهم،
چرا که کفش پوشیدن
راحت تر از فرش کردن دنیاست.

مبارزه انسان را داغ می کند
و تجربه انسان را پخته می کند!
هر داغی روزی سرد میشود
ولی هیچ پخته ای دگر خام نمی شود…

مگریک آدم چقدرمی تواندمهربان باشد..

کاش مى فهمیدى
آدم از یک جا به بعد کنار مى کشد
اهلى خودش مى شود
مگر یک آدم چقدر مى تواند مهربان باشد
و تو هى سیلى بزنى به احساسش …

مادری هرثانیه باشنیدن..

قبل از اینکه جدیدترین طنز از تلخ ترین رخداد زمین را برای دوستانتان فرواردکنید به این فکر کنید :
شاید هنوز عروسک شیرین نیمه جان میخواند تا شیرین آرام و بی ترس بخوابد …
شاید مادری هرثانیه با شنیدن نام دردانه اش جان می دهد و پدری تکیه بر تک دیوار مانده از خانه اش برای مرگ آرزوهایش شیون میکند و هنوز شمع کیک تولد فرهاد میسوزد از داغش..
به این فکرکنید که :
چندین مادرجوان در انتظار مردان تازه پدر شده شان چشم بستند؟
و مشق های شب چند کودک، نیمه تمام به پایان رسید؟
باورکنید زیر هر کدام از این آوارها یک چمدان آرزو جا مانده است…

زمانی که ازدنیابرم...

‍ ‍ ?زمانی که از دنیا برم..
⭕️تلگرامم آفلاین خواهد شد
⭕️فیس_بوڪم آفلاین خواهد شد

شماره ام خاموش خواهد شد،
دیگر روی پست ها ڪامنت نخواهم گذاشت،
یا حتی دیگه پیامی هم از طرف دوستان و
خانواده دریافت نخواهم ڪرد…
پس وقتی ڪه رفتم(مُـردم) چه چیزی
با من خواهد ماند⁉️

قرآنی? ڪه خوانده ام آنلاین خواهد بود
پنج وقت نمازی ڪه خواندم آنلاین خواهد بود
زڪاتی ڪه دادم آنلاین خواهد بود
اعمال_صالحم آنلاین خواهد بود
روزه هایم آنلاین خواهد بود..
همه ڪارهایی ڪه برای خدا انجام داده ام با من در قبرآنلاین خواهند بود..

?چرا خدا را راضی نڪنیم و خوشبختی و تفریح و شادی و لذت ابدی را بدست نیاوریم⁉️
یادمان باشد
ڪل نفس ذائقه الموت
هر ڪس طعم مرگ را خواهد چشید…

افرادمــوفق صبح زود..

افراد موفق ?
صبح زود از خواب بیدار می‌شوند

افرادی که بهره‌وری بالایی دارند همیشه از روی عادت صبح زود از خواب بیدار می‌شوند. افراد موفق جهان همیشه از روی عادت سحرخیز بوده و هستند.
سحرخیزی تاثیر بسزایی روی بهره‌وری فرد دارد. چرا؟ چون اگر صبح زود از خواب بیدار شویم، در طی روز انرژی بیشتری داریم و کنترل بیشتری روی وقت و انرژی خود خواهیم داشت.
حال پرسش کلیدی این است که چطور صبح‌هایی کارآمد و مفید داشته باشیم؟
خیلی ساده فقط باید روتین صبحگاهی مناسبی طراحی کنیم.
15 دقیقه ورزش کنیم…

بزرگترین مصیبت...

بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که:
نه سوادِ حرف زدن داشته باشد،
نه شعورِ لازم برای خاموش ماندن..!

لذت عاشقی راآدم وحوابردند..

لذت عاشقی را آدم و حوا بردند ،
نه رقیبی بود ،
نه گذشته ای ،
نه حسودی و
نه بدخواهی ،
دو عاشق و یک جهان !
دلم میخواهد
حال خوبِ شان را …

سخت آشفته وغمگین بودم.

? درسی اخلاقی از سهراب سپهری
خیــــــــــــلی قشنگه حیفه نخونینش!!!
سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند،
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم…
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم…
سومی می لرزید…
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود…

دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید…
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را…
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد…

گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد…
همچنان می گریید…
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم،
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند…

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک…
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را…
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز…

#سهراب_سپهرى

کردهاتمام مرگ هارا...

کردها تمام مرگ ها را تجربه کرده اند.
مردن با گلوله
مردن با اعدام
مردن دست جمعی
مردن با سربریده شدن
مردن با سرما
مردن با گرسنگی…
اما هرگز از ترس نمرده اند!

درحوالی روزمره گی هایمان..

در حوالی روزمره‌گی‌هایمان، جای خالی زندگی عجیب توی ذوق میزند.
شاید یادمان رفته است زندگی ساده‌ترین اتفاق قشنگی‌ست که در بوییدن عطر گلهای شب بو، در هوس بستنی در سرمای زمستان، در رقص باران روی گونه پنجره، در حنجره کوک پرندگان در دمدمه‌های صبح، در چشمان مادربزرگ و لبخند پدربزرگ، در سوز زمستان که از لای پنجره دستی به استخوان‌مان میکشد، در صدای بادهای عصرانه پاییز، در چای تازه‌دم مادر و اخمهای خندان پدر؛ درحال فریاد است..
زندگی هنوز زیر کرسی مادربزرگ با قصه‌هایش گرم میشود و صبح ها سرکوچه اولین کسی‌ست که صبح بخیر را سرزبانم میریزد. زندگی را یادمان نرود ما فقط یکبار اجازه به آغوش کشیدنش را به ارث برده‌ایم

چه چیزی حال امروزمراخوب می کند؟؟؟

چه چیزی حال امروز مرا خوب میکند؟؟
به هرگوشه که نگاه میکنی آوار است و گریه…
شیون است و آغوش هایی تهی از جگرگوشه…
چگونه تاب بیاورند مادرانی که فرزندانشان را از دست داده اند…
چگونه طاقت بیاورند والدینی که تکیه گاهشان زیر آوار لعنتی جا
مانده اند…
چگونه دلِ من نگیرد از این همه درد ،از این همه ناله و شیون…
کمی آرامش و صبر میخواهم از این همه آواری که برسرم خراب است…

تاخنده هایش رادارم..

تا هست
تا خنده هایش را دارم
شوخی هایش و
گاه گریه های از سر دلتنگی اش را
جدی نمی گیرمشان
فکر میکنم انگار این ها تاابدالدهر هستند
اما افسوس از روزی که پا در جاده ی تنهایی میگذارند و بدرود را آویزه ی لب هایشان میکنند یا
یک روز طول میکشد تا باز بشنوی صدای خوش خیالی شان را
آن وقت است که میفهمی چه کردی ؟
چقدر دیر شده ؟
ان وقت است که میفهمی معنی رفتن های آن آدم الکی خوش را
و مدام با خودت درگیری که چرا این چنین شد
چرا تا بود قدرش را ندانستم ؟؟؟
دوستت دارم هایم راپیشکش قدومش نکردم
وخیلی چراهای دیگر که چون کلافی سردرگم درهم پیچیده شده اند میان اشک هایی که از سر بهت رفتن های او از چشمانت سرریز میشوند
وتو چقدر دیر میفهمی
چیزی را که از دریچه ی قلبت گذر میکند که همان دوستت دارم خودمان است
کاش بود
کاش میشنید
دوستش داشتم و آن وقت قصد رفتن میکرد
کاش یادبگیریم از کلمات درست ،به جا و به موقع استفاده کنیم .

این تیربی رحم ازکجا آمد؟؟؟؟

چه بود؟ این تیر بی‌رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی‌آواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
و من با این شبیخون‌های بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می‌آید از این زندگی دیگر.

|مهدی اخوان ثالث|

سرآن سفره خالی پراز اشک یتیم است خداهست..

خــدا هـسـت

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است خدا هست،
پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:خدا هست،
کودکی رفت کنار تخته،گوشه تیرک این تخته نوشت:در دل کوچک من،
درد زیاد است
ولی یاد خدا هست
مادری گفت دلم میلرزد،
کودکانم چه بپوشند،چه بگویم که بدانند
نداری درد است،
پدر از شرم سرش پایین بود
زیر لب زمزمه میکرد:خدا هست . . .

و خدا هست ،
ولی . . .

بگذریم ،
ک خدا هست .???????? . .

جنبه مهربانی نداریم.

بعضی هایمان جنبه ی مهربانی نداریم…
سلام و علیک ها،
حال پرسیدن ها،
یاد کردن ها،
لبخند ها و روی خوش نشان دادن ها !
همه را از دَم قضاوت میکنیم…
برایشان منظور میتراشیم…
و همه ی این ها را پایِ مهم بودنِ خودمان میزنیم!
پایِ احتیاجِ دیگران به حضورمان…
غافل از آنکه بعضی ها بی دلیل مهربانند…
کاش یاد میگرفتیم که برای خوب بودن،
نباید علت و معلول تراشید…

زل می زدیم به مامانمون..

‍ ‌ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ

ﻭقتیﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣ ﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ …
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭی؟ ﭼﺘﻪ
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ …
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟

ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ …
حالا ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮﻮﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!

ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …

ﺣالا ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …
ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!
حالا ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ …
ﻣﺜﻞﻫﻤﯿﺸﻪ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ …

ادم های زندگی هرکس چنددسته اند..

ادم های زندگی هرکس چند دسته اند!
بعضی ها اصل اصلند شبیهِ خودشان، ناب و دوست داشتنی.
بعضی ها کپی برابر اصلند، آنقدر شبیه دیگرانند که نمیفهمی چی توی سرشان میگذرد.
بعضی ها پیشنویس اند و هنوز آنقدر تکمیل نشده اند که بشود رویشان حسابی باز کرد.
بعضی ها هم پاکنویس اند، آنقدر چارچوبی و کادربندی شده اند که نمیتوانی حتی بهشان نزدیک شوی.
اما بعضی ها شعاری اند. از دور دل می برند و از نزدیک زهره! همه را شیفته ی افکار و حرفهای قلمبه سلمبه شان می کنند اما اگر تکانشان بدهی مشکی خالی اند که لق لق می کنند ..
مراقب آدمهای شعاری زندگیتان باشید
اینها می آیند که دلگیرتان کنند

خواهی نشوی رسوا..

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!‍

ولی قرآن چیزی دیگه میگه:

أکثر الناس ﻻ‌ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ”
بیشتر مردم نمۍدانند

أکثر الناس ﻻ‌ ﻳﺸﻜﺮﻭﻥ”
بیشتر مردم ناسپاس اند

*أکثر الناس ﻻ‌ ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ “
بیشتر مردم ایمان نمی آورند

أکثرهم ﻓﺎﺳﻘﻮﻥ”
بیشترشان گناهکارند

أکثرهم ﻳﺠﻬﻠﻮﻥ”
بیشترشان نادانند

أکثرهم ﻣﻌﺮﺿﻮﻥ”
بیشترشان اعتراض گرند

أکثرهم ﻻ‌ ﻳﻌﻘﻠﻮﻥ”
بیشترشان تعقل نمۍکنند

أکثرهم ﻻ‌ ﻳﺴﻤﻌﻮﻥ “
بیشترشان ناشنوایند

ﻭﻗﻠﻴﻞ ﻣﻦ ﻋﺒﺎﺩﻱ ﺍﻟﺸﻜﻮﺭ “
و کم اند بندگانی که شاکرند

ﻭﻣﺎ ﺁﻣﻦ ﻣﻌﻪ ﺇﻻ‌ ﻗﻠﻴﻞ “
و جز اندکی ایمان نمی آورند

پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست
بلکه در مورد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند.
راه درستِ خودت را برو

زنی ازخانه بیرون آمد..

#داستان_زیبا

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
زندگیتان سرشاراز عشق و محبت

اندیشه مکروهی درذهنم گذشت..

ﺷﯿﺦ ﺭﺟﺒﻌﻠﯽ ﺧﯿﺎﻁ تعریف میکرد:

ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ٬اﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻜﺮﻭﻫﯽ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﮔﺬﺷﺖ
بلاﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ

ﻗﺪﺭﯼ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺷﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﻗﻄﺎﺭ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻨﺪ
ﻧﺎﮔﺎﻩ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﻫﺎ ﻟﮕﺪﯼ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻤﯽﻛﺸﯿﺪﻡ،ﺧﻄﺮﻧﺎک ﺑﻮﺩ

ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﯾﻦ ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ؟!
ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺷﯿﺦ !ﺁﻥ ﻟﮕﺪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ی ﺁﻥ ﻓﻜﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﯼ
ﮔﻔﺘﻢ:آخرﻣﻦ ﻛﻪ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻡ

ﮔﻔﺘﻨﺪ: خب ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺭﺩ

ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮐﺎﺭﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ تفکر منفی هم می تواند تاثیر منفی ایجاد کند

عالم ز برایت آفریدم گله کردی..

سلام دوستان وقت بزارین اینوبخونین..ازطرف خدا،،

? عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
? از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی

? گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
?صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی

? جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
? از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی

? گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
? بر بخشش بی منت من هم گله کردی

? با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
? خواهان توأم، تویی که از من گله کردی

? هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
? با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی

? صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
? از صحبت با مونس جانت، گله کردی

? رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
? با این که نماز تو خریدم، گله کردی

? بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
? بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!

? از عالم و آدم گله کردی و شکایت
? خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..

همیشه شکر گذار خدا باش , و به آنچه داری قانع و شاد باش,

شکرت خدا???

آدم هایی هستندکه دلبری نمیکنند..

آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود…
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند
با چاشنی قشنگ ” مهر”
لبخند میزنند
نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است…
لبخندشان مصنوعی نیست،
اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی….
اینها ساده اند
حرف زدنشان…
راه رفتنشان…
نگاهشان…..
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربانند….
“چقدر دوست دارم این آدمها را…

وقتی دیگران ترمزمیگیرندمن گازمیدهم.

?وقتی از «مایکل شوماخر»قهرمان هفت دوره از مسابقات اتومبیلرانی فرمول یک جهان رمز موفقیتش را پرسیدند
او در جواب فقط یک جمله گفت:
«تنها رمز موفقیت من این است
زمانی که دیگران ترمز می گیرند من گاز می دهم!»
مطالعه کن وقتی که دیگران خوابند .
تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند.
خود را اماده کن وقتی که دیگران در خیال پردازیند.
شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند.
کار کن وقتی که دیگران در حال آرزو کردنند.
صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردنند.
گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند.
لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگینند .
پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند.
و به خاطر داشته باش که موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن !

نام من چادراست.روزگارم بداست..

سلام.
نام من چـــــــادر است…
نام مادرم حجـــاب و پدرم عفـــاف است. .

روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم…
شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محافظت نکردید،
هیچ وقت یادم نمیرود…
از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد،
خاکی شدم….
وقتی سیلی خورد،
در صورتش بودم،
وقتی بین درو دیوار محسنش سقط شد، خونی شدم…..
خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد…
و شما با من چه کردید؟؟؟
شما کار را به جایی رساندید که می خواهند مرا با زور و بگیر و ببند به دیگران غالب کنند
و من خوب میدانم چرا کارم به اینجا کشیده شده…
از شماست که بر ماست…
شنیدم که می گفتید اگر میخواهی کسی را خراب کنی از او بد دفاع کن
و شما با من همین کار را کردید!
اگر شمایی که خود را وارثان من می دانید درست رفتار می کردید
و حرمتم را حفظ می کردید وضعیت من اینگونه نبود.

درزمان های گذشته...

???
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را وسط جاده ای قرار داد و برای این که عکس العمل مردمش را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و … با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط جاده بر نمی داشت.نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش ( کولش )بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک تخته سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :

“هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.”

درهرسفری که به ایران دارم.

? ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻘﯿﻢ ﻫﻠﻨﺪ،
ﭼﻨﯿﻦ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺩﻩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ نیست:

?ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻡ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎ، ﯾﺨﭽﺎﻝ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺑﺮﻗﯽ ﻭ … ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﻤﻮﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ایران ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ،
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ،
ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪﺍﻡ!

?ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟!!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻫﻠﻨﺪﯼ، ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﻧﺪﯾﺪﻩﺍﻡ!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩ، ﻧﻪ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ، ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ، ﻧﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ، ﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻭ ﻧﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ..!

?ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ‏(ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ‏) ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻟﯿﻪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻭﻻً ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻧﻮﻉ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﯾﮕﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐﺗﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﺩﻭﻡ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ…

?ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﯽﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ است.
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﻤﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺸﮑﻨﺪ!

?ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ، ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺿﻤﻦ ﺩﻋﻮﺕ نزﺩﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻡﺷﺎﻥ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺧﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

?ﺁﻧﻬﻢ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﯾﺎ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ بلکه ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳﯽ ﯾﺎ ﭼﻬﻞ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﻻ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ..!

?ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﺧﯽ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﺳﺖﺩﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺷﺪﻩ، ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻫﻠﻨﺪ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﯿﺮﻣﻨﻄﻘﯽ ﺍﺳﺖ…!

?ﺑﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺠﻤﻞﮔﺮﺍﯾﯽ ﻭ ﻣﺼﺮﻑﺯﺩﮔﯽ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻫﻢ ﭼﺸﻤﯽ ﻣﺎﺳﺖ!

عمرمیگذردومن...

عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد!
ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم
و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی رابخوریم!
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند…
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو…
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی
که زندگی را زندگی کنی…

یک عامل معنوی برای یک ازدواج خوب..

?یک عامل معنوی برای یک ازدواج خوب

از آیة الله بهجت سۆال شد: ازدواج جوانی سر نمی گیرد و به اصطلاح عوام بختش باز نمی شود، چه کند؟

?ایشان فرمودند:
نماز جعفر طیار علیه السلام بخواند و پس از آن دعایی که در کتاب زادالمعاد مجلسی آمده [این دعا از امام جعفر صادق علیه السلام توسط مفضل بن عمر روایت شده است و در مفاتیح الجنان در ضمن نماز جعفر طیار ذکر شده است] که در این هنگام خوانده شود، بخواند و در پی آن به سجده رود و تلاش کند که حتما گریه کند گرچه به مقدار کم و همین که چشمش را اشک گرفت حاجتش را از خدا بخواهد. این عمل را تا زمانی که حاجتش روا شود انجام دهد، و اگر نشد بداند که یا کم خوانده و یا با اعتقاد کامل نخوانده است…

برای اطلاع از جزئیات و چگونگی این نماز و دعا و… به لینک زیر مراجعه کنید

#دستورالعملی_برای_یافتن_همسر

__________________

زمثل زلزله.

داستانک : “ز” مثل زلزله

????????????
سلام زلزله
دیشب که آمدی
من ولیلا و حمید را در خواب بردی
نمی دانم دفتر مشقم را از زیر آورا پیدا می کنند یا نه
تو به خانم معلم بگو که تکلیفم را نوشته بودم
راستی بقیه آدم ها هم ، تکلیف شان را انجام داده اند ؟

دیشب حمید هم که قول داده بود کمتر شلوغی کند دیگر ساکت شد
ساکتِ ساکت ، برای همیشه
همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود ،
پیکرهای کوچک مان را در هم کوبید و …
حمید نگران ترس لیلا از تاریکی بود و می گفت نترس آبجی من هستم
ولی بعد از مدتی ، دیگر نه حمید بود و نه لیلا و نه من
می دانی زلزله ، ما که رفتیم
ولی روح کوچکمان دید که خیلی ها آمدند
هم آنهایی که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودیم شان
لودر هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا
ولی ما دیگه نبودیم ،
اگر هم بودیم که با دهان پر از خاک … بگذریم
لودر که می دانی چیست
همان ماشینی که در شهر ها برای ساخت خانه
از آن استفاده می کنند
ودر روستا ها ، برای برداشتن آوار از سر مردم
مصاحبه هم کردند که قرار است وام بدهند
و دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع باشد
همان وامی که به دلیل نبودن ضامن برای پدر
برای دادن نصف آن نیز ، هرگز موافقت نکردند
کاش قبل از آمدن تو ، وام را داده بودند
تا پدر خانه بهتری برایمان بسازد
تا پدر مجبور نباشد هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند

وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی ، این آوار را

نمی دانم زلزله
شاید برای دادن وام پدر ، به پادرمیانی تو احتیاج داشتند

می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند
می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ، ثواب ندارد؟
راستی چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان به 7/3 ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟

می دانی زلزله به چه فکر می کنم
به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، درمانگاه بعدی و دستورات بعدی
و به زنده های لودر و همدلی ندیده
به پدرهای روستاهای دیگر که با تنگدستی ،
آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند
تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند

دلم برای لیلا و حمید و مریم های روستاهای بعدی می سوزد

می دانی زلزله
ما که رفتیم
ولی خدا کند روزی بنویسند :
” ز” مثل ” زندگی”

یک گزینه جستجوبود...

مثلاً روى آدمهاى انتخابىِ مان
یک گزینه ى جستجو بود؛
میگَشتیمِشان از بدوِ تولد تا همین نیم ساعتِ پیش
چند بار دلش لرزیده
چند بار زمین خورده و سرِ پا شده
براى چند نفر مُرده و زنده شده
به چند نفر قول داده تا آخرش میماند…
میدانى؟!
الان نمیشود خیلى روىِ حرفهایشان حساب کرد!
علی_قاضی_نظام

تنهایی بدنیست...اما

تنهایى بد نیست ، اما خوب هم نیست

تنهایى همه چیز را، در دراز مدت بى دلیل مهم مى کند .
تنهایى “باردار” است و مدام در حال زایمان، وسواس، نفرت، خشم. بچه ى خوب هم زیاد دارد آرامش، سکوت، فکر، حتى بچه خوب ها در تنهایى من بیشترند …

اما وقتی یک نفر که تنهاییش را با شما نصف کند، نعمت بزرگى ست !
یک نفر باید باشد که در زندگى کنارتان باشد
اما تنهاییتان را از دست تان نگیرد !

صابر_ابر

شایدهمین حوالی باشد..

شاید همین حوالی باشد…
گیرِ حالت را میگویم…
و چه شیرین زمانی که کسی را داشته باشی که بدونِ تکلم بفهمد تکه ای از تو جایی همین حوالی گم شده…
بگردد برایت… پیدایش کند و بیاید سراغت…
وصله پینه ات کند..
و دوباره از نو شروع شوی برای ادامه حیات

|زهرا کشاورزافشار|

من خود دزدی نمیکردم.

از امیر کبیر پرسیدند :

در مدت زمان محدودی که داشتی
چطور این مملکت رو از هرچی دزده پاک کردی؟

گفت: من خود دزدی نمی کردم و نمیگذاشتم معاونم هم دزدی کند.
اوهم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند ،
نمی گذاشت معاونش دزدی کند و ….
تا آخر همین طور…
اگر من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزدخانه
همه هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم
نمی کردیم

باورکن میتونی..

باور کن که می تونی به اوج برسی…
حرکت کن …??
شروع کن…
باور کن می تونی به آرامش برسی… مشکلات برای همه هست…برای همـــــــه…
برای همــــــه…??
کسی که قبول کنه این رو…باهاش کنار میاد…
زندگـــــــی بینهایـــــــت زیباست…
و تو اومدی تا از زیباییش استفاده کنی…
نه این که غصه بخوری…??
تو اومدی که از زیباییش لــــــــذت ببری…
زیبایی در هرچیزی هست اگر بخواهی…
باور کن تولیاقتـــــــش رو داری

?????????

آهنگ زندگیت راخودت مینوازی..

“ﺁﻫﻨﮓ” ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ…!
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ،
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﺯﻧﺪگیت ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ …
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ، ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ …
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ” ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ” ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ !…
ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ “ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ”
ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ” ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ !…
ﻭ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩﺕ ” ﺩﺳﺖ” ﺑﺰﻧﯽ…!

کسی رانگه دارکه بداند...

کسی را نگه دار که بداند ده ثانیه مانده به انفجار ؛ کدام سیم را قطع کند که قصه نمیرد و از دست نرود …کسی را انتخاب کن که اسلحه اش قبل از شلیک قفل میکند و خنجرش از شدت بی تجربگی بریدن بلد نباشد!
از همان هایی که ذوقِ چای عصرِ کنارِ پنجره را داشته باشد. حتی حوصله ی بی‌حوصلگی هایت و دلشوره های وقت و بی وقتت را. آدم باید تا وقتی که جانی مانده برای عزیزم گفتن و جانم شنیدن، کسی را پیدا کند که بلد باشد کجا و چه وقت دوستت دارم گفتن‌اش بغل هم داشته باشد …که زندگی با دوستت دارم های بغل دار بیشتر میچسبد.

|مریم قهرمانلو|

لذت بردن رایادمان ندادند..

.
❣️لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ؛

از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.

در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.

تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..

ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!

ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ بگذرند….

#دکتر_حسابی

ازپشت کوه آمده ام.

‘°‘:
متنی بسیار زیبا،
از مرحوم استاد محمد بهمن بیگی:

آری از پشت کوه آمده ام
چه می دانستم اینور کوه
بایدبرای ثروت، حرام خورد
برای عشق، خیانت کرد
برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد
وبرای به عرش رسیدن، باید دیگری را به فرش کشاند…

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می‌پرسم،
می گویند: “از پشت کوه آمده ای؟؟!"…
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم
وتنها دغدغه‌ام سالم بازگرداندن گوسفندان
از دست گرگها باشد.. تا اینکه اینور کوه باشم
و گرگ‌ وار انسانیت را بدرم !

درعصری که تعهد...

“چقدر شیرین است
دیدنِ دو نفره هایتان
لابلاى این شلوغ بازارِ رابطه ها!
در عصرى که تعهد برایش تعریف نشده،
بمانید براى هم…
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب میگویید
داستانِ رسیدنتان را بشنود
نه بلاتکلیفى
نه عشق هاى بى سر و ته!

#علی_قاضی_نظام

دوستم داشته باش..

دوستم داشته باش جانم..
تاجایی که من “نظامی” شَوَم….
بنشینم یک عمر “منظومه” بنویسم،
از “داشتنت”
از “ماندنت”
کاری کن،
من آن شاعرِ سنت شکنی شَوَم که بجای دردِ فراق و اشک و آه…
یک عمر فقط از “لذتِ داشتن"مینویسد!
بیا” تو” این ادبیاتِ عاشقانه را نجات بده از افسردگی….
یک عمر معشوقه های رفته و بی وفا سوژه ی غزل و قافیه ها بودند…
تو بیا..
تنها “باوفای غزل سازِ ادبیات عاشقانه” باش!!
بیا و کاری کن،
تا نامِ تو یک طرف باشد و نامِ کلِ معشوقه های تاریخ ادبیاتِ عاشقانه ی دنیا یک طرف دیگر!همین…

#الناز_شهرکی

دلم براخط کشی کنار...

دلم ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﻧﯿﺎ ﻭ ﻧﻘﺎﻟﻪ ﻭ ﭘﺮﮔﺎﺭﻭ ﺟﺎﻣﺪﺍﺩﯼ ☹️
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺨﺘﻪ ?

ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮ ﺻﻒ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻫﺎ ?
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺒﺼﺮ ﺷﺪﻥ ،?
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺑﻬﺎ ﻭ ﺑﺪﻫﺎ ?
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ ?
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺸﺪﻥ ?
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﮓ ﺗﻔﺮﯾﺢ ?
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﻫﺎﯼ ﺣﻞ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺑﺶ ?
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩن ?

ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻥ ﺗﻨﮓ ﻧﺸﺪﻩ ?
ﺧﺪﺍﺍﺍﺍﺍ ﺭﻭ ﻫﺰﺍﺭﻣﺮﺗﺒﻪ ﺷﮑﺮ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ?
ﻭﺍﻻ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ… ?
ﻫﻤﺶ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ،ﺍﺳﺘﺮﺱ ?
خاک تو سرت مدرسه ?✋?

زن که باشی...

زن که باشی
“"اگریک شب را از سردرد یا ناراحتی تاصبح بیدارماندی
کمی شرایط سخت است..
مثلا بعدازساعتهای بی خوابی و کِسالتت نزدیک ظهر چشمانت گرمِ خواب می شود.. اما میان خواب و بیداری یادت می افتد لباس ها رانشُسته ای بازحمت چشمانت را بازمیکنی و روی پا می ایستی..لباسها را میشویی و همانطور که کنار ماشین لباسشویی ایستاده ای و باهمان چشمان خمارِ نیمه بازت به چرخش لباسها خیره شده ای یادت میفتد برای شام باید فکری کنی..
به سمت آشپزخانه می روی.. درب یخچال را باز میکنی خمیازه ای می کشی، مواد اولیه ای که برای پختن غذای مورد علاقه ی همسر یا فرزندت لازم است برمیداری ،باهمان حالت خواب آلود مشغول تدارک خوراکی برای شام میشوی…
دراین مرحله از شدت خواب و خستگی ، چشمانت تار می بیند و هرچند دقیقه یک بار باید اشک های بی خوابی ات را پاک کنی تا بهتر ببینی که داری چه می کنی ، مبادا نمکِ غذایت کم یا زیاد شود…!
قابلمه را روی اجاق میگذاری.. درحینِ روشن کردنِ شعله هایِ اجاق، در دلت می گویی میتوانم شعله را کم کنم و کمی دراز بکشم، تاسردرد و بی خوابی ام قدری التیام یابد..
اما گرد و غبارِ روی پیشخوان، توجهت را جلب میکند.. دستمالی به دست می گیری تا همه جارا تمیزکنی.. حین گردگیری، یادت می فتد که باید جارو هم بکشی…! شاید بعد از آن بشود کمی بخوابی…
گردگیری تمام میشود.. باهمان حالتِ خواب آلود و بی حال و بی رمق به سراغ جارو میروی.. روشنش میکنی وبه هرجان کندنی هم شده تمام خانه را مرتب میکنی..
درحالتی که به سختی روی پایت ایستاده ای، تمام اطراف را براندازی می کنی…پیش خودت می گویی کارهاتمام شد.. با لبخندِ رضایتی دراوج خستگی می روی روی مبل تاکمی درازبکشی …
ناگهان صدای زنگِ در ، مانع از بستن پلکهایت می شود… فرزندت ازمدرسه برگشته است… باید غذایش را گرم کنی و بعد هم بالای سرش بنشینی تا مبادا تکالیفش را اشتباه انجام دهد.. حواست هم باید باشد که ازخستگی، بی حوصله نباشی..
مهم نیست چقدرخسته ای و چقدر خوابت می آید…
مهم نیست دیشب رانخوابیده ای..
حتی سردرد یا احتمالِ بیمارشدنت هم مهم نیست…
همسر و فرزندت ، نیاز به رسیدگی و آرامش دارند…!"”

این فقط یک سکانس خیلی خیلی کوتاه از زندگی یک زن بود
زن که باشی.. برای خودت زندگی نمی کنی…
زن بودن سخت است..
مادر بودن، خیلی سخت تر….!

گفت همه اش که نبایدتوفکراتفاقای افتاده باشی...

گفت:
همه ش که نباید توو فکر اتفاقای افتاده باشی،
گاهی هم باید به اتفاقای نیفتاده فکر کنی.
به پاهات فکر کن که هنوز داریشون،
به چشمات که هنوز سر جاشونن،
به خونه ات که هنوز سیل نبرده تش،
به مادرت که هنوز زنده اس.
بالاخره یه چیزایی توو زندگی هست که اتفاق نیفتادن
و تو میتونی به خاطر همونا خوشحال باشی.
گفتم پس عشق چی؟ آخه هنوز توو عمرم عاشق نشدم.
گفت:
راستشو بخوای
عشق تنها چیزیه که نمیدونی اتفاق افتادنش بهتره
یا اتفاق نیفتادنش

ﺑﺎﺑﻚ_ﺯﻣﺎنی

اگریک روزی جازدیم..

بیائید اگر یک روزی میان راه جا زدیم
تقصیر قسمت و شرایط و چه و چه نیندازیم
مرد و مردانه بگوییم :جا زدیم

بگوییم فلانی جان؟؟
ببخشید…
ولی دیگر دلم با شما نیست
ادامه ندهیم بهتر است
نه این که بگوییم قسمت نبود
شرایطمان خوب نیست
تو فلانی و من بهمانم…

بیائید اگـر یک روزی هم میان راه جا زدیم
انقدر وجودش را داشته باشیم
که سرمان را پایین بیندازیم و بگوییم:ببخشیـــد…
امیرعلی_اسدی

خودمان مقصریم..

‘:
باور کنید
خودمان مقصریم
تا ترسهایمان را دور نریزیم
تا گره هاى بد را از حالمان باز نکنیم
تا به احساسهاى پوچمان یک سیلى محکم نزنیم
هیچ وقت اهلش را
براى خواستن و ماندن و دوست داشتن
پیدا نمى کنیم

آدم که نمى تواند
هر روز قربانى حرفهاى قشنگ شود
هر کس براى کامل شدنش نیاز به عمل دارد
آنقدر به هم گفتیم دوستت دارم
عزیزم، جانم، نفسم
که همه چیز از دهانمان افتاد
بس است دیگر
بیایید به جاى فن بیان
از فن عمــل استفاده کنیم…

راهی بگوکه گناه کمترکنم

فردی پیش بهلول آمد و گفت : راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم .

? بهلول گفت : بدان وقتی گناه می‌ڪنی ، یا نمی‌بینی ڪه خدا تو را می‌بیند ، پس ڪافری .

? یا می‌بینی ڪه تو را می‌بیند و گناه می‌ڪنی ، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ می‌شماری .

پس بدان شهادت به الله‌اڪبر ، زمانی واقعی است ڪه گناه نمی‌ڪنی چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌ڪند.

یک وقت یک خارجی آمده بودکرج....

می گویند : یک وقت یک خارجی آمده بود کرج. با یک دهاتی روبرو شد. این دهاتی خیلی جواب های نغز و پخته ای به او می داد. هر سوالی که می کرد، خیلی عالی جواب می داد. بعد او گفت که تو این ها را از کجا می دانی؟!
گفت ما چون سواد نداریم، فکر میکنیم
این حرف خیلی پرمعناست. آن که سواد دارد معلوماتش را می گوید ولی من فکر می کنم. و فکر خیلی از سواد بهتر است.
یعنی در همین آموزش ها و تعلیم و تربیت ها، وظیفه معلم بالاتر ازینکه به بچه یاد می دهد این است که کاری کند که قوه تجزیه و تحلیل او قدرت بگیرد نه اینکه فقط در مغز وی معلومات بریزد، که اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه راکد می شود.

[شهید مطهری]

کاسبی دلاری دولت...

کاسبی دلاری دولت از مراسم اربعین

?دولت در سامانه سماح، جهت ویزای زایران اربعین نرخ دلار را نرخ 4250 تومان محاسبه می‌کند؛ این در حالی است که قیمت دلار دولتی هم اکنون حدود 3500 تومان و قیمت در بازار آزاد 4010 تومان است.

?چشم آقای روحانی روشن…
بعد از دوبرابر کردن بلیط اتوبوسهای اربعین و گرون کردن ویزا و بیمه و… اینم آخرین تلاش ایشون برای خدشه وارد کردن به مراسم اربعین

حسن روحانی هم پیوست به جمع ظالمانی که در طول تاریخ تلاش کردند تا راه کربلا را ببندند یا چوب لای چرخ زیارت ، زائران سیدالشهداء کنند
ایشون و همکارانش به زودی خواهند فهمید که “با آل علی هر که در افتاد ورافتاد”

#دولت_تزویر_فریب

#دولت_نفاق

#دولت_لیبرال

#دولت_کاسب

#عمرسعدهای_زمانه

ان شاالله به حق زئران حسین(ع) تا اربعین بعد شاهد ریشه کن شدن هر چی لیبرال و منافقه باشیم …

گفتم دارم میرم کربلا...

✍گفتم: دارم می‌رم #کربلا

گفت: کربلا؟! این همه فقیر توی این مملکت داریم، میخوای بری پولت رو خرج این عربا کنی؟
- گفتم یعنی اگر خرج عربا نشه، خرج ترکا و اروپاییا و تایلندیا بشه عیب نداره؟ یا مثلاً اماراتیا و قطریا عرب نیستن؟ در ضمن، اربعین دارم میرم؛ پولی که خرج نمیکنم هیچ، همه‌ی خرج رو هم مهمان همین عربایی هستم که شما می‌گین، که ما بهشون میگیم عاشقان امام حسین .

- گفت حالا در مورد خرجش هر چی. خود امام حسین راضیه که جونتون به خطر بندازی توی این شرایط بری اونجا؟

-گفتم کدوم شرایط؟ این که داعش چندکیلومتری اونجاس و وهابیا هر سال کلی نقشه برای خرابکاری می‌کشن؟ تازه، آمار بگیری، تلفات و خطرات چندسال اخیر توی کربلا، معادل تلفات اتفاق چند هفته پیش #لاس‌وگاس نیست، تو یک شب اونم مرکز تفریحی آمریکا، مهد امنیت جهان!

چوب هم بلندکنی اونمیرود...

✨آیت الله دستغیب✨

? اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد، آیا با گفتن چخ ، سگ میرود؟!

?چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست، اما اگر هیچ همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و میرود…

? شیطان هم در کمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان :
1⃣ حب مال
2⃣ زر و زیور
3⃣ شهوت
4⃣بخل
5⃣حسادت و… درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند.

➖و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد.

? اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند…

♥️تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم :
?نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا! تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا!, مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا!!!

➖باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم.

أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج

???
??????

خوب بخند چون قراره سرویست کنم.

زمانی که خوشحالی و داری از ته دل میخندی، بدبختی یه گوشه تاریک واساده زنجیر دور انگشتش میچرخونه و لبخند میزنه میگه خوب بخند چون قراره سرویست کنم

1 3 4 5 ...6 7